رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
مهمان مهمان

#!شعر هاي زيبا!#

پست های پیشنهاد شده

مهمان مهمان

پر از اندوه یلدایی و زخم تیغ انکاریم

 

ولی مردانه خاموشیم و از ناله سبکباریم

 

 

 

از این اطرا?? بوی التیامی بر نمی خیزد

 

چرا ما بی سبب از زخم هامان پرده برداریم

 

 

 

در این سو دشنه ی یاران در آن سو کینه ی دشمن

 

نمی دانیم دلها را کدامین سوی بسپاریم

 

 

 

چه دل خونیم و بیزاریم ازین در خویش ??رسودن

 

چقدر آخر به میل ه??ته ه??ت اندوه بشماریم

 

 

 

کنار آتش آوازم امشب گر چه دستی نیست

 

من و یک حنجره ??ریاد شب را زنده می داریم

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

قلمم ننویس، ا??کار درونم را واگویه مکن ، پا به پای من بیا، دنیای درونم را بکاو، از جاده های ذهنم عبور کن ، جاده های سبز و کویری و ..، اما در سکوت ، ??ریاد مکش هر آنچه می ??همی را ??ریاد مکش.

هر آنچه بر شریان ذهنم و هرآنچه بر زبان جانم جاری است ??ریاد مکش . حکایت من و تو ، حکایت نی و لب است که چون نی به رقص و نوا آید اسرار درون را بر ملا می سازد و سمای تو نیز بر باد ر??تن اندیشه های من است .لحظه ای درنگ کن ، ننویس.

از هر مسیری که می گذری ، از هر دریچه ای که می نگری ، هر سری که می آموزی ، همه را به جعبه سیاه مغزم بسپار.

به ??رمان ذهن گوش مده ، هر چه که می گوید بر ص??حه کاغذ منگار. بگذار جعبه سیاه ذهنم ارزش کش?? شدن را بیاموزد .

تو راه خود را برو ، ا??سارت را به دست ذهن لجام گسیخته ام نسپار ، از خستگی های ذهنم مگو ، از پیچ های مسیر درونم راحت بگذر ! بر درختان تنومند تازه ریشه گر??ته ام نظر ا??کن ، بر بوته های سبز کنار جاده و بر گلهای آ??تابگردان!

اگر می نگاری نگارگریت را با ریشه های جوان اندیشه ام سبزیی جاودانه بخش.

هر گاه ذهنم از درد و بیماری می گوید تو از سرور و شادی بگو .

هر گاه از زندان و اسارت می گوید تو از نغمه های پرندگان شاد و آزاد بگو .

هر گاه از بی عدالتی و ??قر می گوید تو از روشنی و نور سخن بگو.

هر گاه از عشق های دروغین می گوید تو از ??رهادها و کوه های کنده با عشق بگو.

هر گاه ..

قلمم ننویس لحظه ای درنگ کن.

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

در گوشه???اي از اين دنياي ??اني حضور دارم؛ من يك انسانم

 

 

هنوز ن??س مي???كشم؛ من يك انسانم

 

 

خدا همراه من است و من تنها نيستم؛ من يك انسانم

 

 

به تكه ناني هم احترام مي???گذارم؛ من يك انسانم

 

 

براي تكه اي نان، زحمت مي كشم؛ من يك انسانم

 

 

لباس???هايم كهنه ولي تميزند؛ من يك انسانم

 

 

سرپناهم آسمان است و تميز؛ من يك انسانم

 

 

انسان???ها را دوست دارم و به???آن???ها احترام مي???گذارم؛ من يك انسانم

 

 

با اين ت??سير، آيا تو برايم احترامي قائلي ؟!

 

 

اما به ياد داشته باش

 

 

تن آدمي شري?? است به جان آدميت . .

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

الا كه كار تو شده ، پر از نيرنگ و ريا

حالا كه دل توشده ، ??رسنگها دور از خدا

به من نگو دوستت دارم ، كه باورم نميشه

نگو ??قط تو رو دارم ، كه باورم نميشه

 

تو بااين چرب زبوني ، هي به من دروغ ميگي

ميخواهي گولم بزني ، هي به من دروغ ميگي

به من نگو دوستت دارم ، كه باورم نميشه

نگو ??قط تو رو دارم ، كه باورم نميشه

 

تو با دل شكسته ام ، انقده ج??ا نكن

تو اگه دوستم نداري ، اينجوري بد تا نكن

به من نگو دوست دارم ، كه باورم نميشه

نگو ??قط تو رو دارم ، كه باورم نميشه

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

ر??تنت آغاز ويراني است حر??ش را نزن

 

ابتداي يک پريشاني است حر??ش را نزن

 

گ??ته بودي چشم بردارم من از چشمان تو

 

چشم هايم بي تو باراني است حر??ش را نزن

 

آرزو داری که ديگر بر نگردم پيش تو

 

راهمان با اينکه طولاني است حر??ش را نزن

 

دوست داري بشکني قلب پريشان مرا

 

دل شکستن کار آساني است حر??ش را نزن

 

خورده اي سوگند روزي عهد ما را بشکني

 

اين شکستن نا مسلماني است حر??ش را نزن

 

حر?? ر??تن مي زني وقتي که محتاج توام

 

ر??تنت آغاز ويراني است حر??ش را نزن

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

پیچیده آوازتودرارگ خیالم

میخواهم امشب تاسحرگاهان بنالم

گلپونه های وحشی دشت امیدم

وقت سحرشدتابگویم درچه حالم

تاریکی شب ر??ت و??ردایی دگرشد

??ردای دیگر بی تو؟آه از بغض کالم

آه از تو وسکردل انگیزصدایت

وای از من واز آرزوهای محالم

ا??تاده غم درسینه آهوی دشتم

قل می زنداندوه درچشم غزالم

دورازتوگلبرگی نمی گیرم به دستم

جز ماتمت شعری نمی بندم به شالم

من یک چکاوک زیراین آوار دارم

در جستجویش شعله می بندم به بالم

اینجا درنگ لحظه هایش ماه وسالی است

من پیر این دردم نه پیر ماه وسالم

می گویم ومی مویم ومی پویم اینجا

گلپونه ای کو تا برویددرزوالم

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

اي دوچشمانت چمنزاران من

 

 

داغ چشمت خورده برچشمان من

 

 

بيش ازاينت عشق درخود داشتم

 

 

هرکسي را تونمي انگاشتم

 

 

درد تاريکي ست درد خواستن

 

 

ر??تن وبيهوده خود راکاستن

 

 

آه اي باجان من آميخته

 

 

اي مراازگورمن انگيخته

 

 

چون ستاره با دوبال زرنشان

 

آمده ازدوردست آسمان...

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

او برگزیده شد ...

تا عمیق ترین درد های نادانی را مرهم باشد

تا روشنایی وجودش ظلمات سیاهترین شبهای جهل و نادانی را در هم شکند

تا رحمت خداوند بر زمین تکمیل شود...

او آمد...تا حقیقت عشق آشکار شد...

به راستی او کیست که:

آسمان در برابر ابهت او سجده می کند

خورشید و همه ی ستارگان محو روشنایی سیمای تابناکش می شوند

و دریاها در مقابل اقیانوس بیکران بخشندگی و عظمت او شبیه به قطره ای ناچیز و کوچک می مانند...

گذشت!

هر چه بود گذشت...باقی نیز می گذرد

خوب یا بد

گاه دلتنگ گذر لحظه ها می شوم

و گاه نمی دانم که چگونه شاکر باشم خدایم را

برای گذشتن لحظه ها

53.gif53.gif
....

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

من صبورم اما بخدا دست خودم نیست اگر می رنجم

 

یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم

 

من صبورم اما چقدر با همه عاشقیم محزونم

 

و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ

 

مثل یک شبنم ا??تاده ز غم مغمونم

 

من صبورم اما بی دلیل از ق??س کهنه ی شب می ترسم

 

بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب

 

و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند می ترسم

 

من صبورم اما...آه..این بغض گران صبر نمی داند چیست

 

من صبورم اما بخدا دست خودم نیست اگر می رنجم

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

دیروز ر??ته بود دلم پیش پنجره

 

تا با تمام غربت کوچه صدا کند

 

تا با تمام رنج تو را همنشین دل

 

عاشق شود ؛

 

ولی نشد این ادعا کند

 

دیروز نام تو هر سوی کوچه بود

 

طاقت نداشتم که ببینم نشانه را

 

آخر نشان ??وت شما توی کوچه بود

.

.

.

.

 

آنکس که بود در همه جار می کشید :

 

" هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق "

 

امروز دشمنان تو ، رویین تن عزیز

 

راهی برای توطئه پیدا نموده اند

 

تا دست های خسته ی دل را جدا کنند ...

 

آنکس که بود گ??ت صدا ماندگار هست :

 

با حلقه های دار تو را بی صدا کنند ....

.

.

.

.

.

 

من از گذشته منزجرم این طناب را

 

از این گلوی خسته ی قلبم جدا کنید

 

??رصت دهید تا زمانه را

 

با لغوه ی کلام شما آشنا کنم

 

آخیش .... مرگ بود که تنگم گر??ته بود ؟

 

می خواست تا که جوان مرگمان کند !

 

آخیش ... ای هوای پر از دود شهر غم

 

در سینه ام تو چه رهوار میروی

 

[ مصلحت بود ر??یق این دروغ هم

 

تا بازگردم و پیغام خویش را

 

در ص??حه ها ی مبهم تاریخ جا کنم ]

 

آری ر??یق مرده ی شبهای وصل یار

 

این آخرین چکامه ی دردم برای توست

 

اینجا نداشت نام شما مدتی دوام

.

.

.

.

 

من هم از این تمدن شوم بهره برده ام

 

یک ک??لت دسته ی عاجی و شش ، ه??تا ??شنگ

 

کارم تمام می شود امشب ر??یق راه

 

بین دو مرگ می طپد این لحظه های تنگ

 

یا قلب خسته ی عشق آ??ریده را

 

یا مغز ملتهبم را نشان کنم

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

اين هم چند خطي از آسمان ...

 

زيبايي ها را در ماديات خلاصه نکن،

زندگي قشنگي هايي دارد ??راي آنچه تو ??کر ميکني...

زمزمه هاي شبانه ي ستاره ها را شنيده اي،

که در پس ابرها نجوا ميکنند و اشک مي ريزند؟

ميداني چه مي گويند؟ چه زمزمه ميکنند؟

اگر ميدانستي هماره آرزو ميکردي که کاش هميشه شب بود و سکوت!

و تو هم با آنها هم آوا ميشدي. در پس ابرهاي تاريک، با نور س??يدشان سجاده اي پهن مي کنند به وسعت خورشيد و آرام آرام ذکر ميگويند ، و شکر، که پنهانند از ديد من و تو ...

اشکهايشان را تو به مثال باراني مي بيني نمناک، که از سوي آسمان به روي صورتت مي غلتند.

اما حي?? که غا??لي از اسرار غيب... . آن اشکها بوي تازگي ميدهند، ميداني چرا؟

آخر از روي لبهايي گذشته اند که عاشقانه خدا را مي ستود و مي گ??ت :

سبوح قدوس ربنا و رب الملائکه و الروح !

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

تو می گریی

چشمانت وسعت باران را در می یابد

و شکوه ??راموشی خاطره را

در غربت نگاه تو

با باد هماغوش می شوم

دستم را در دستانت می گذارم

ن??سم را به ن??سهایت می بخشم

و اشکهایم را با چشمانت قسمت می کنم

آرام می گیرم

در آغوشت

و تو با معصومیت نوزادی بی پناه

مرا به لذت عشق نزدیک می کنی

از تو می خواهم که بمانی

لبخند می زنی

بی صدا و در سکوت

و به آسمان می نگری

بی کلام و اشک در چشمانت

و من نا باورانه

با اشتیاقی که ??رازش را نمی دانم

خیره می شوم به مهتاب

و تو از من دور می شوی

دورتر و دورتر

و من در سکوت در می یابم که چه قدر تنهایم

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

این دو روز زندگی ارزش قم رو نداره باخته کسی که هرروز قم روی قم میزاره

چرا ناراحتی ؟ چرا نگرانی همه مشکلات خودتو به خودا بسپور و ا??کار بد رو از قلبت و ذهن خودت بکن و بجاش بذر مهبت بکار وقتی اینکار رو کردی خدا خودش به بهترین وجه درست میکنه اونو دوست داشته باش مثل یک مادر نصبت به ??رزند بهش مهبت کن نه بگو مگو چون ??کر اون مثل یه بچه اس انوقت زندگی شیرین و زیبای خودت رو تجربه کن وقتی شما اینگونه ر??تار کردی مطمعن باش کم کم اون هم عاشق تو میشه زندگی زیباست اگه زیبا ببینی

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

دلم خون شد از این ا??سرده پاییز

از این ا??سرده پاییز غم انگیز

غروبی سخت محنت بار دارد

همه درد است و با دل کار دارد

شرنگ ا??زای رنج زندگانی ست

غم او چون غم من جاودانی ست

ا??ق در موج اشک و خون نشسته

شرابش ریخته جامش شکسته

گل و گلزار را چین بر جبین است

نگاه گل نگاه واپسین است

پرستوهایی وحشی بال در بال

امید مبهمی را کرده دنبال

نه در خورشید نور زندگانی

نه در مهتاب شور شادمانی

??لق ها خنده بر لب ??سرده

س??ق ها عقده در هم ??شرده

کلاغان می خروشند از سر کاج

که شد گلزار ها تاراج تاراج

درختان در پناه هم خزیده

ز روی بامها گردن کشیده

خورد گل سیلی از باد غضبناک

به هر سیلی گلی ا??تاده بر خاک

چمن را لرزه ها در تار و پود است

رخ مریم ز سیلی ها کبود است

گلستان خرمی از یاد برده

به هر جا برگ گل را باد برده

نشان مرگ در گرد و غبار است

حدیث غم نوای آبشار است

چو بینم کودکان بینوا را

که می بندند راه اغنیا را

مگر یابند با صد ناله نانی

در این سرمای جان ??رسا مکانی

سری بالا کنم از سینه کوه

دلم کوه غم و دریای اندوه

اهم می شکا??د آسمان را

مگر جوید نشان بی نشان را

به دامانش درآویزد به زاری

بنالد زینهمه بی برگ و باری

حدیث تلخ اینان باز گوید

کلید این معما باز جوید

چه گویم بغض می گیرد گلویم

اگر با او نگویم با که بگویم

??رود اید نگاه از نیمه راه

که دست وصل کوتاهست کوتاه

نهیب تند بادی وحشت انگیز

رسد همراه بارانی بلاخیز

بسختی می خروشم های باران

چه می خواهی ز ما بی برگ و باران

برهنه بی پناهان را نظر کن

در این وادی قدم آهسته تر کن

شد این ویرانه ویرانتر چه حاصل

پریشان شد پریشان تر چه حاصل

تو که جان می دهی بر دانه در خاک

غبار از چهر گل ها می کنی پاک

غم دل های ما را شستشو کن

برای ما سعادت آرزو کن

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

هنگام باران ...

اگر من را* كني راهي به مجنونخانه دل*ها

نخواهم ر??ت مجنونخانه ، من مستم

شوم راهي به سوي ساقي و ميخانه دل*ها

تو گر خواهي شوي راهي

به راه ديگري رو جان

كه من در انتظارت سال*ها شب را سحر كردم

سحر آمد سپيده بر دميد و صبح روشن شد

نمازم را به ياد تو ز بركردم

ز بحر بيكران عشق مجنون هم گذر كردم

از آن دنيا به اين دنيا س??ر كردم

به هر سو چون صدايي مي*شنيدم

زان صدا گوش دلم را هم خبركردم

كوير دل چو ماند سال*ها

در انتظار قطره*اي باران

و من هنگام باران چون رسيد

از خيسي عشقت حذر كردم

بدين سان جان خود را سال*ها

منزلگه داغ و شرر كردم

به آن اميد آمد بار ديگر وقت باران و

همه دلدادگان را من خبركردم53.gif53.gif ...

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

سکوت تو برای شاپرکها , مرگ نیست

غم تنهایی ات در سوگ گلها , ننگ نیست

 

چه معنا میکنی واژه پرواز از ق??س را؟؟؟

در آن هنگام که زیبایی نقاشی به رنگ نیست

 

دل آیینه هم زخمی خنجر دورنگی ست

دل شیدای مجنون, ولی ازجنس سنگ نیست

 

غروب آتش زند بر خرمن تنها یی این دل خسته

دل ابرها هم برای قطره باران تنگ نیست

 

هوای کوچه ی بن بست دارد یاس وحشی

جواب های را هوی دادن , حر?? جنگ نیست

 

در این دنیا که جرم باغبان چیدن گل هاست

تو خود گو همن??س, معنی زندگی که مرگ نیست؟؟

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

این روزها دنیایم تنگ است

 

به اندازه ی زمین تا سق?? آسمان

دلم برای پرواز تنگ است

وسعتی باید ??راتر از این رنگ نیلی53.gif53.gif ...

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

دستم نه،

اما دلم به هنگام نوشتن ?? نام ?? تو مي لرزد!

نمي دانم چرا

وقتي به عکس ?? سياه و س??يد اين قاب ?? طاقچه نشين

نگاه مي کنم،

پرده ي لرزاني از باران و نمک

چهره ي تو را هاشور مي زند!

همخانه ها مي پرسند:

اين عکس کوچک ?? کدام کبوتر است،

که در بام تمام ترانه هاي تو

رد ?? پاي پريدنش پيداست؟

من نگاهشان مي کنم،

لبخند مي زنم

و مي بارم

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

به ماه نگاه نکن، دیوانه می*شوی بیمار?? من!

نسیمی نرم بر تن*ام می*تابد و من خستگی ?? به جان کشیدن?? جان و تن?? بیمارت را،

به تکرار به دست?? باد می*دهم.

باشد که خون?? دلی که خورده*ام و خون?? چشمی که باریده*ام، خون?? رگان*ات را پاک گرداند.

باشد که زالوهای وجودت این پاکی را تاب آورند.

من کوچ می*کنم به سرزمین?? آبی?? زندگی،

مسیر?? پرواز را نگاشته*ام، دیگر تاب?? تحمل?? سیاهی?? ??ضای*ات را نداشتم.

باشد که طعمه*ی رَخمه*های???? سرزمین*ات نگردی،

که خود طعمه*ی نگاه?? رَکاک**وار?? تو گشتم با آن*که خود نه مرده بودم نه گوشت?? تن*ام جویده جویده بود.

آری! لاشخوران گوشت?? تازه را پس می*دهند و تع??ن?? باد?? گلویشان سرتاسر?? محیط را آش??ته می*گرداند.

باشد که جذام*ات خشک بوده باشد تا دودی که از تو گر??ته*ام، مرا نیز بی*انگشت نگرداند.

باشد که ??رزندان?? چرخ*شده*ات جذب?? طبیعت نگردند.

مسیر?? پرواز را بنویس!

تا سیاهی?? سرزمین*ات که خود، جای*جای*اش را با دستان?? تب*آلود?? بیمارت ساخته*ای، تباه*ات نکرده، کوچ کن.

باشد که بیماری*ات مسری نباشد.

کوچ کن!

پرواز کن!

اوج بگیر!

اگر دستان*ات هنوز نگندیده*اند
53.gif53.gif
...

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

امان از این زندگی

نه به اون روزای تکراری نه به اینکه تو 1 روز چه ات??اقا می??ته چه آدما رسوا میشن چه آدمایی و می تونی بشناسی ....

ای کاش می شد انقدر زیادی خوب نبود ای کاش میشد عاقلانه برخورد کرد ...

درد دل زیاده شایدم نشه گ??ت دردل شایدم واقعا ات??اق باید می ا??تاد تا بهتر اطرا??تو ببینی بهتر بتونی بشناسی آدمارو نمی دونم

برای من لحظه های خوب داشت بدم داشت ...خوب به خاطره تجربه بد به خاطره اینکه می شناسی چقدر آدما می تونن بد باشند و به خاطره این بدی ها ناراحت میشی از خودت که چی کارا میکنی و این دنیا ارزش خوبی و تو رو نمی ??همه ...

به هر حال گذشته بر نمی گرده امیدوارم آینده بهتری با این تجربه ها به دست بیارم البته خیلی کمه ...

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

مرا با رقّت اندوهگين تر آهوان دشت

مرا با وحدت آواره تر پروانگان باغ

اي محبوب !

اينک روي در رو بين .

 

منم ببري جدا از ج??ت

ميان بهت زرد جنگلي خاموش و پائيزي

خروش سر کشي هايم درون سينه مي ميرد

و سوز ناله هايم

- مطلع غربت -

درختان را از ايمان نباتيشان

به شنزار بيابان هاي غمگين باز مي گيرد .

 

الا اي آشنا با روح من

اي سرزمين بکر !

مرا با مهرباني هاي خود بنواز

و جانم را از اين تنهائي کامل رهائي ده .

تو در من چون نسيمي ساده ،

چون ??صلي صميمي گيسو ا??شان باش

و ذرات تنم را زين سکوت

- اين انزواي تلخ -

اي جالب ترين گل بوته ي رنگين !

جدايي ده .

مرا در انقلاب چشم هايت

- بستر دريايي تکوين -

ش??يق موج عرياني کرامت کن

ستوه انجمادم را

به آبي رنگ آ??اقي دگر

اکنون خلاصي بخش

و در اين حزن مکتوم ،

اين شب غمناک

مرا با عصمت چشم وجيهت آشنايي ده
53.gif53.gif
...

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

بی تو ای جان جهان ، جان و جهانی گو مباش

چون رخ جانانه نتوان دید جانی گو مباش

همنشین جان من مهر جهان ا??روز توست

گر ز جان مهر تو برخیزد جهانی گو مباش

یک دم وصلت ز عمر جاودانم خوش تر است

بر وصال دوست عمر جاودانی گو مباش

در هوای گلشن او پر گشا ای مرغ جان

طایر خلد آشیانی خکدانی گو مباش

در خراب آباد دنیا نامه ای بی ننگ نیست

از من خلوت نشین نام و نشانی گو مباش

چون که من از پا ??تادم دستگیری گو مخیز

چون که من از سر گذشتم آستانی گو مباش

گر پس از من در دلت سوز سخن گیرد چه سود

من چو خاموشی گر??تم ترجمانی گو مباش

سایه چون مرغ خزانت بی پناهی خوش تر است

چتر گل چون نیست بر سر سایبانی گو مباش

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

وقت جدا شدن شدو

چشام چشاتو سیر ندید

دلم از این ??اصله مرد

دستام به دستات نرسید

??رصت این نشد که من

غصه رو قربونی کنم

شب و سیاهیاشو تو

چشم تو زندونی کنم

??رصت نشد کنار تو

به شهر آینه ها برم

صداقت عشقمونو

ترانه وار برات بگم

چرا چشات بارو نیه

بذار چشاتو ببینم

بذار که بار آخره

که تو نگا هت میشینم

 

 

 

بذار که حسمو بگم

دلم خراب چشماته

دریغ نکن نگاهتو

که دل همش تو رویاته

دریــغ نکن عـــــطو??ـتو

از این شکسته بال و پر

از این اسیر سرنوشت

تاکه نشم آشـــــ??ته تر

53.gif53.gif...

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

سلام ای غروب غریبانه دل

سلام ای طلوع سحرگاه ر??تن

سلام ای غم لحظه های جدایی

خداحا??ظ ای شعر شبهای روشن

 

خداحا??ظ ای شعر شب های روشن

خداحا??ظ ای قصه عاشقانه

خداحا??ظ ای آبی روشن عشق

خداحا??ظ ای عطر شعر شبانه

 

خداحا??ظ ای همنشین همیشه

خداحا??ظ ای داغ بر دل نشسته

تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دل های خسته

 

تو را می سپارم به مینای مهتاب

تو را می سپارم به دامان دریا

اگر شب نشینم اگر شب شکسته

تو را می سپارم به رویای ??ردا

 

به شب می سپارم تو را تا نسوزد

به دل می سپارم تو را تا نمیرد

اگر چشمه واژه از غم نخشکد

اگر روزگار این صدا را نگیرد

 

خداحا??ظ ای برگ و بار دل من

خداحا??ظ ای سایه سار همیشه

اگر سبز ر??تی اگر زرد ماندم

خداحا??ظ ای نوبهار همیشه

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

پشت تصویر سیاه زندگی

 

همه چی آروم آروم ??نا میشه

 

بخودم میخندم از بس که دلم

 

باز میگه: دنیا پر از و??ا میشه!!!

 

ط??لی دل! از بسکه ساده دل بوده

 

تو خیالش رنگ بی و??ائی نیست

 

همه دنیاش پر عاشقی شده

 

برا اون ...دنیا واسه جدائی نیست

 

ط??لی دل... که صدبارم اگه شکست

 

باورش نبود ... ج??ا هم همینه

 

آسمونش اگه آ??تاب اگه ابر

 

بخودش میگ??ت که زندگی اینه!!!

 

باورش نبود که آدما همه....

 

با دلای سنگی شون زاده شدن

 

رسم عاشقی... مرام دلها نیست

 

واسه دل شکستن آماده شدن

 

باورش نبود که وقتی واسه عشق

 

همه هستی ش??وو هم رو میکنه

 

آب از آب تکون نمیخوره !... آخه

 

هرکسی با بدیهاش خو میکنه!!!

 

دیگه ??رقی ام نداره دیگری

 

پیش پاش قلبشو قربونی کنه

 

شایدم تو??ی دلش ...بازم میگه

 

بهتره این دلو زندونی کنه!!!

 

اگه راستشو بخوای بهت بگم

 

گرچه هرچیز ی ... یه اندازه داره

 

دل ما ولی تو?? زندون غما

 

حالا هرروز... ترکی تازه داره!!!

 

اما ما قربونی همین دلیم

 

اینه که بازی دنیا مال ماست

 

تا میشد هرکسی قلب ما شکست

 

شاهد حر??ای من همون خداست

 

ناجی قلب منم همون خداست

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...