رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
roshan

مشاعره ي کاربران پي سي دي!!!!!!!!!

پست های پیشنهاد شده

ارسال شده در (ویرایش شده)

من تازه عضو سایت شما شدم

امشب وقتی گشتم و تایپیک مشاعره رو ندیدم دلم گر??ت

گ??تم خودم بزارمش

 

الا یا ایهاالساقی ادرکهسن وناولها

که عشق آسان نمود اول ولی ا??تاد مشکلها

ویرایش شده توسط roshan

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

از جمله ر??تگان اين راه دراز

باز آمده کيست تا بما گويد باز

پس بر سر اين دو راهه*ي آز و نياز

تا هيچ نماني که نمي*آيي باز

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ز هر ??ریاد خود ، صد تازیانه

بر این بیمار جان آهنگ می زد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دانا بود هر که توانا بود *****ز دانش دل پیر برنا بود :4:

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سلام

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان
ارسال شده در (ویرایش شده)

مشاعره ي کاربران پي سي دي!!!!!!!!!

 

سلام دوستان عزيز

 

در اين تاپيک به مشاعره ميپردازيم

 

??ردي که يک بيت الي دو بيت ميگه با حر?? اخرش يه بيت شعر ميگيد

:treeswing:

انگار با من از همه کس آشنا تری از هر صدای خوب برايم صداتری

 

آيينه ای به پاکی سر چشمه يغين با اينکه روبروی منی و مکدری

 

تو عطر هر سپيده و نجوای هر نسيم تو انتهای هر ره و آنسوی هر دری

 

لالايی پر نوازش باران نم نمی خاک مرا به خواب گل ياس ميبری

 

انگار با من از همه کس آشنا تری از هر صدای خوب برايم صداتری

 

درهای ناگشوده من آی هر غروب م??هوم ضربه مهر طلوع مکرری

 

همروح لحظه های شکو??ای و طلوع همروح لحظه های گل ياس پرپری

 

از تو اگر که بگذرم از خود گذشته ام هر گز گمان نميبرم از من تو بگذری

 

انگار با من از همه کس آشنا تری

 

 

ببينم دوميو کي ميگه هااااا الان بايد از حر?? "ي" بگيد

ویرایش شده توسط !!"aynaZ"!!

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

:smile:ماشالله به علاقه دوستان...

 

کمي ??کر کنيد ميتونيداااااا:10:

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

يا رب اين شمع دل ا??روز ز کاشانه کيست

جان ما سوخت بپرسيد که جانانه کيست

حاليا خانه برانداز دل و دين من است

تا در آغوش که مي خسبد و همخانه کيست

باده لعل لبش کز لب من دور مباد

راح روح که و پيمان ده پيمانه کيست

دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو

بازپرسيد خدا را که به پروانه کيست

مي دهد هر کسش ا??سوني و معلوم نشد

که دل نازک او مايل ا??سانه کيست

يا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبين

در يکتاي که و گوهر يک دانه کيست

گ??تم آه از دل ديوانه حا??ظ بي تو

زير لب خنده زنان گ??ت که ديوانه کيست

 

 

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

يا رب اين شمع دل ا??روز ز کاشانه کيست

جان ما سوخت بپرسيد که جانانه کيست

حاليا خانه برانداز دل و دين من است

تا در آغوش که مي خسبد و همخانه کيست

باده لعل لبش کز لب من دور مباد

راح روح که و پيمان ده پيمانه کيست

دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو

بازپرسيد خدا را که به پروانه کيست

مي دهد هر کسش ا??سوني و معلوم نشد

که دل نازک او مايل ا??سانه کيست

يا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبين

در يکتاي که و گوهر يک دانه کيست

گ??تم آه از دل ديوانه حا??ظ بي تو

زير لب خنده زنان گ??ت که ديوانه کيست

 

 

 

ا??رين به شما:smile:

 

تو را از شاخه مي چينم

 

 

در دلم ميكارم :

 

 

گنجشكي كه هميشه مي خواند

 

 

خورشيدي كه هميشه مي تابد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دوست ان است که گیرد دست دوست **** در پریشان حالی و در ماندگی !:=-0:

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان
دوست ان است که گیرد دست دوست **** در پریشان حالی و در ماندگی !:=-0:

 

یاد آن قصه شیرین ا??تاد:

بیستون بود و تمنای دو دوست

آزمون بود و تماشای دو عشق

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یاد آن قصه شیرین ا??تاد:

بیستون بود و تمنای دو دوست

آزمون بود و تماشای دو عشق

 

قاصد شد و آن صحی??ه را برد

 

وآنجا که سپردنیست، بسپرد

 

 

مجنون، که بدید نامهٔ دوست

 

می*خواست برون ??تادن از پوست

 

 

دید از قلم جراحت انگیز

 

در دوده سرشته آتش تیز

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان
قاصد شد و آن صحی??ه را برد

 

وآنجا که سپردنیست، بسپرد

 

 

مجنون، که بدید نامهٔ دوست

 

می*خواست برون ??تادن از پوست

 

 

دید از قلم جراحت انگیز

 

در دوده سرشته آتش تیز

 

 

زمين را صدا مي زنند تا به ياد كوير ني??تد

قلب مرا كه در آستانه ي مرگ بود صدا زدي

تا باز بياد آورد تپيدن را

ببار كه قلب مرا از مرداب شدن نجات دادي

طروات باراني تو

طلوع اميد در آسمان گر??ته ي قلب من است

كه با باريدن، اميد آسماني صا?? را به من دادي

پس ببار بر اين قلب من

تا با نوازش قطرات تو آرام بگيرم

ببار باران

و بشوي غبار خستگي و غم را از من

ببار باران،ببار باران...

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
زمين را صدا مي زنند تا به ياد كوير ني??تد

قلب مرا كه در آستانه ي مرگ بود صدا زدي

تا باز بياد آورد تپيدن را

ببار كه قلب مرا از مرداب شدن نجات دادي

طروات باراني تو

طلوع اميد در آسمان گر??ته ي قلب من است

كه با باريدن، اميد آسماني صا?? را به من دادي

پس ببار بر اين قلب من

تا با نوازش قطرات تو آرام بگيرم

ببار باران

و بشوي غبار خستگي و غم را از من

ببار باران،ببار باران...

 

نگاهت را نمی خوانم نه با مایی نه بی مایی

زکارت حیرتی دارم نه با جمعی نه تنهایی

گهی از خنده گلریزی

مگر ای غنچه گلزاری ؟

گهی از گریه لبریزی مگر ای ماه دریایی ؟

چه می کوشی به طنازی که بر ابرو گره بندی

به هر حالت که بنشینی میان جمع زیبایی

درون پیرهن داری تنی از آرزو خوشتر

چرا پنهان کنی ای جان ؟ بهشت آرزوهایی

گهی با من همآغوشی گهی از ما گریزانی

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان
نگاهت را نمی خوانم نه با مایی نه بی مایی

زکارت حیرتی دارم نه با جمعی نه تنهایی

گهی از خنده گلریزی

مگر ای غنچه گلزاری ؟

گهی از گریه لبریزی مگر ای ماه دریایی ؟

چه می کوشی به طنازی که بر ابرو گره بندی

به هر حالت که بنشینی میان جمع زیبایی

درون پیرهن داری تنی از آرزو خوشتر

چرا پنهان کنی ای جان ؟ بهشت آرزوهایی

گهی با من همآغوشی گهی از ما گریزانی

 

ای كه بی تو این كویر، خواب بارون می بینه

ای كه بی تو واسه من، همه ق??سه

هستی از نبودن تو التهاب ن??سه

به سرم دست نوازش كشیدی

ولی با ر??تنت ای هستی من

هستی منو به آتیش كشیدی

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ای كه بی تو این كویر، خواب بارون می بینه

ای كه بی تو واسه من، همه ق??سه

هستی از نبودن تو التهاب ن??سه

به سرم دست نوازش كشیدی

ولی با ر??تنت ای هستی من

هستی منو به آتیش كشیدی

 

یه قصه تازه می خوام

یه حر?? تازه یه خبر

یه قصه از مسا??ری

که زندگیش شده س??ر

یکی باید پیدا بشه

از سمت خورشید کبود

همون که می گن بلده

یکی بود و یکی نبود

 

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان
یه قصه تازه می خوام

یه حر?? تازه یه خبر

یه قصه از مسا??ری

که زندگیش شده س??ر

یکی باید پیدا بشه

از سمت خورشید کبود

همون که می گن بلده

یکی بود و یکی نبود

 

 

دل که می لرزد میان سینه تو

این دل که دریای و??ا و مهربانی است

این دل که جز با مهربانی آشنا نیست

این دل دل تو دشمن تست

زهرش شراب جام رگهای تن تست

این مهربانی ها هلکت میکند از دل حذر کن

از دل حذر کن

از این محبت های بی حاصل حذر کن

مهر زن و ??رزند را از دل بدر کن

یا درکنار زندگی ترک هنر کن

یا با هنر از زندگی صر?? نظر کن

شب تا سحر من بودم و لالای باران

ا??سانه گوی ناودان ا??سانه میگ??ت

پا روی دل بگذار و بگذر

بگذار و بگذر

یک شب اگر دستت در آغوش کتاب است

زن را سخن از نان و آب است

ط??ل تو بر دوش تو خواب است

این زندگی رنج و عذاب است

جان تو ا??سرد

جسم تو ??رسود

روح تو پژمرد

آخر پرو بالی بزن بشکن ق??س را

آزاد باش این یک ن??س را

از این ملال آباد جان??رسا س??ر کن

پرواز کن

پرواز کن

از تنگنای این تباهی ها گذر کن

از چار دیوار ملال خود بپرهیز

آ??اق را آغوش بر روی تو باز است

دستی برا??شان

شوری برانگیز

در دامن آزادی و شادی بیاویز

از این نسیم نیمه شب درسی بیاموز

وز طبع خود هر لحظه خورشیدی برا??روز

اندوه بر اندوه ا??زودن روا نیست

دنیا همین یک ذره جا نیست

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
دل که می لرزد میان سینه تو

این دل که دریای و??ا و مهربانی است

این دل که جز با مهربانی آشنا نیست

این دل دل تو دشمن تست

زهرش شراب جام رگهای تن تست

این مهربانی ها هلکت میکند از دل حذر کن

از دل حذر کن

از این محبت های بی حاصل حذر کن

مهر زن و ??رزند را از دل بدر کن

یا درکنار زندگی ترک هنر کن

یا با هنر از زندگی صر?? نظر کن

شب تا سحر من بودم و لالای باران

ا??سانه گوی ناودان ا??سانه میگ??ت

پا روی دل بگذار و بگذر

بگذار و بگذر

یک شب اگر دستت در آغوش کتاب است

زن را سخن از نان و آب است

ط??ل تو بر دوش تو خواب است

این زندگی رنج و عذاب است

جان تو ا??سرد

جسم تو ??رسود

روح تو پژمرد

آخر پرو بالی بزن بشکن ق??س را

آزاد باش این یک ن??س را

از این ملال آباد جان??رسا س??ر کن

پرواز کن

پرواز کن

از تنگنای این تباهی ها گذر کن

از چار دیوار ملال خود بپرهیز

آ??اق را آغوش بر روی تو باز است

دستی برا??شان

شوری برانگیز

در دامن آزادی و شادی بیاویز

از این نسیم نیمه شب درسی بیاموز

وز طبع خود هر لحظه خورشیدی برا??روز

اندوه بر اندوه ا??زودن روا نیست

دنیا همین یک ذره جا نیست

تمام بند بند استخوانم گريه مي خواهد

بيا اي ابر باران زا، ميان شعرهاي من

که بغض آشناي آسمان گريه مي خواهد

بهاري کن مرا جانا، که من پابند پاييزيم

و آهنگ غزلهاي جوانم گريه مي خواهد

چنان دق کرده احساسم ميان شعر تنهايي

که حتي گريه هاي بي امانم، گريه مي خواهد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)

آخجان د (=

دنــیــا طــلبــیــدم و بـــه مــقصد نرسیدم ******** آیـا چـه بـگـذرد بـر آخـرت نـاطـلـبـیـده :244728hqjqgvc51h:

 

 

 

دنــیــا طــلبــیــدم و بـــه مــقصد نرسیدم ******** وای از آخـرت نـاطـلـبـیـده :244728hqjqgvc51h:

ویرایش شده توسط MOJTABA900

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان
آخجان د (=

دنــیــا طــلبــیــدم و بـــه مــقصد نرسیدم ******** آیـا چـه بـگـذرد بـر آخـرت نـاطـلـبـیـده :244728hqjqgvc51h:

 

 

 

دنــیــا طــلبــیــدم و بـــه مــقصد نرسیدم ******** وای از آخـرت نـاطـلـبـیـده :244728hqjqgvc51h:

همانجا ، در کنار همان چشمه ی زلال

غرق شدم در احساسات یک عشق ماندگار

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یاد احد یاد بزرگی ها که کردیم آن پهلوانی ها ، سترگی ها که کردیم

 

شبگیر ما در روز خیبر یاد بادا قهر خدا در خشم حیدر یادبادا....

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان
یاد احد یاد بزرگی ها که کردیم آن پهلوانی ها ، سترگی ها که کردیم

 

شبگیر ما در روز خیبر یاد بادا قهر خدا در خشم حیدر یادبادا....

 

اگر مجال دل باختن نباشد گلين عابران خسته پای را؛

ايستاده بر ??راز ابرها

چگونه خواهد بودياری تو بر اين دستان متروک

که بر کمان رنگ پريده نيازشان

ديرگاهيست که دست يازيده ای بانو

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)

وطن تاريخ تو خيلي درازه

تموم قصه هات عشق و حماسه

 

وطن اما ببين دنيا چه ها کرد

من رو آواره و از تو جدا کرد

 

 

وطن آواره دنيا شديم و ما غريبيم

وطن از روزگار جز بي و??اييها نديديم

 

وطن قر بونه دشت و خاک و کوهت

??داي مردمت مرداي کوهت

 

وطن سهم تو از دنيا چنين بود

خرا بي و دروغ و مرگ ما بود

 

وطن سهم منم اينجا چنينه

??ريبي و دروغ و اشک و کينه

:Iran:

ویرایش شده توسط nini7khat

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)

وطن تاريخ تو خيلي درازه

تموم قصه هات عشق و حماسه

 

وطن اما ببين دنيا چه ها کرد

من رو آواره و از تو جدا کرد

 

 

وطن آواره دنيا شديم و ما غريبيم

وطن از روزگار جز بي و??اييها نديديم

 

وطن قر بونه دشت و خاک و کوهت

??داي مردمت مرداي کوهت

 

وطن سهم تو از دنيا چنين بود

خرا بي و دروغ و مرگ ما بود

 

وطن سهم منم اينجا چنينه

??ريبي و دروغ و اشک و کينه

 

هرگز نخواب کوروش

 

دارا جهان ندارد

 

سارا زبان ندارد

 

رستم در این هیاهو

 

گرز گران ندارد

 

روز وداع خورشید

 

زاینده رود خشکید

 

زیرا دل سپاهان

 

نقش جان ندارد

 

بر نام پارس دریا

 

نامی دگر نهادند

 

گویی که ارش ما

 

تیر و کمان ندارد

 

دریای مازنی ها

 

بر کام دیگران شد

 

دارا کجای کاری ؟

 

دزدان سرزمینت

 

بر بیستون نوشتند

 

این جا خدا ندارد

 

هرگز نخواب کوروش

 

بی نام تو وطن نیز

 

نام و نشان ندارد!!

ویرایش شده توسط Mar yaM

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

کشتی شکستگانيم ای باد شرطه برخيز

باشد که بازبينيم ديدار آشنا را

ده روزه مهر گردون ا??سانه است و ا??سون

نيکی به جای ياران ??رصت شمار يارا

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل

هات الصبوح هبّوا يا ايّها الّسکارا

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت

روزی ت??قدی کن درويش بی نوا را

آسايش دو گيتی ت??سير اين دو حر?? است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...