رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
مهمان مهمان

تاپیک جامع اشعار حافظ

پست های پیشنهاد شده

مهمان مهمان

اول به و??ا می وصالم درداد

 

چون مست شدم جام ج??ا را سرداد

 

 

پر آب دو دیده و پر از آتش دل

 

خاک ره او شدم به بادم برداد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گ??ت

نی حال دل سوخته دل بتوان گ??ت

 

غم در دل تنگ من از آن است که نیست

 

یک دوست که با او غـــم دل بتــوان گ??ت

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

امشب ز غمت میان خون خواهم خ??ت

وز بستـر عا??یت بــرون خواهــــم خ??ت

 

باور نکنی خیــــــال خـــود را ب??رست

 

تا در نگرد که بی*تو چون خواهم خ??ت

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

ماهم که رخش روشنی خور بگر??ت

 

گــرد خـط او چشمـهٔ کوثــــر بگر??ت

 

 

دلها همه در چاه زنخدان انداخت

 

 

وآنگه سر چـاه را به عنبر بگر??ت

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

هر روز دلــم به زیر باری دگر است

در دیدهٔ من ز هجر خاری دگر است

 

 

من جهد همی* کنم قضا می*گوید

بیرون ز ک??ایت تو کاری دگراست

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

من با کمر تـــو در میــان کردم دست

پنداشتمش که در میان چیزی هست

 

پیداست از آن میــان چو بربست کمر

 

تا من ز کمر چه طر?? خواهم بربست

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

ماهی که قدش به سرو می*ماند راست

آیینــه به دست و روی خــود می*آراست

 

 

دستـــارچه*ای پیشکشش کردم گ??ت

 

وصلم طلبی زهی خیالی که توراست

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

گ??تم که لبت،گ??ت لبـم آب حیات

گ??تم دهنت،گ??ت زهی حب نبات

 

گ??تم سخن تـو،گ??ت حا??ظ گ??تـا

 

شادی همه لطی??ه گویان صلوات

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

بر گیر شـــــراب طرب*انگیـز و بیـــا

 

پنهــــان ز رقیب س??له بستیـــز و بیا

 

 

 

مشنو سخن خصـــم که بنشین و مـرو

 

 

بشنــو ز من این نکته که برخیـــز و بیــــا

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

جز نقش تو در نظر نیامد ما را

 

جز کوی تو رهگذر نیامد ما را

 

 

 

خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت

 

حقـــــا که به چشـــــم در نیــامد مـا را

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

صلاح کـــار کجـــــا و من خــراب کجـا دلم

ببین ت??ــــاوت ره کــز کجــاست تا به کجـا

دلم ز صومعه بگر??ت و خــــــرقه سالـوس

کجاست دیر مغـــــــان و شــراب ناب کجا

چه نسبت است به رندی صلاح و تقــوا را

سماع وعظ کجــــــا نغمه ربـــاب کجــــــا

ز روی دوست دل دشمنـــــان چــه دریابد

چــــراغ مرده کجـــا شمع آ??تــــــــاب کجا

چو کحل بینش ما خاک آستــان شماست

كجا رویــــــــم ب??رما از این جنـــــــاب کجا

مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است

كجا همی​ روی ای دل بدین شتــــاب کجا

بشد که یاد خوشــــش باد روزگار وصـــال

خود آن کرشمه کجــا ر??ت و آن عتاب کجا

قرار و خواب ز حا??ظ طمع مدار ای دوست

قرار چیست صبـــوری کدام و خــواب کجا

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست

مست از می و میخواران از نرگس مستش مست

در نعل سمند او شکل مه نو پیدا

وز قد بلند او بالای صنوبر پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست

وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست

شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست

و ا??غان ز نظربازان برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید

ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست

بازآی که بازآید عمر شده حا??ظ

هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی

خرقه جایی گرو باده و د??تر جایی

دل که آیینه شاهیست غباری دارد

از خدا میطلبم صحبت روشن رایی

کرده​ام توبه به دست صنم باده ??روش

که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی

نرگس ار لا?? زد از شیوه چشم تو مرنج

نروند اهل نظر از پی نابینایی

شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان

ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی

جوی​ها بسته​ام از دیده به دامان که مگر

در کنارم بنشانند سهی بالایی

کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست

گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی

سخن غیر مگو با من معشوقه پرست

کز وی و جام میام نیست به کس پروایی

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می​گ??ت

بر در میکدهای با د?? و نی ترسایی

گر مسلمانی از این است که حا??ظ دارد

آه اگر از پی امروز بود ??ردایی

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

[h=2][/h]

روی تـــو کس ندید و هزارت رقیب هست

در غنچه ای هنوز و صدت عندلیب هست

 

 

گر آمدم به کوی تــو چندان غریب نیست

چون من در آن دیار هزاران غریب هست

 

در عشـــق خانقاه و خرابات ??رق نیست

هر جا که هست پرتو روی حبیب هست

 

 

آنجا که کار صومعه را جلوه می دهند

ناقوس دیـر راهب و نام صلیب هست

 

 

عاشـــق که شد که یار به حالش نظر نکرد

ای خواجه درد نیست و گرنه طبیب هست

 

 

??ریاد حا??ظ این همه آخر به هـــرزه نیست

هم قصه ای غریب و حدیثی عجیب هست

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شده ام

هر گه که یاد روی تـــو کردم جوان شدم

شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا

بر منتهای همت خــود کامران شدم

ای گلبن جـوان بر دولت بخور که من

در سایه تــو بلبل باغ جهــــان شدم

اول ز تحت و ??ـوق وجودم خبــر نبـود

در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم

قسمت حوالتــم به خـــرابات می کند

هر چند کانچنین شدم و آنچنان شدم

آن روز بـر دلـــم در معنی گشوده شد

کز ساکنان درگه پیـــــــر مغــان شدم

من پیـر سال و ماه نیـم
یار بی و??است

بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم

دوشــــم نویـــد داد عنــایت که
حــا??ظا

بازا که من به ع??و گناهت ضمان شدم

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

مرا به رندی و عشق آن ??ضول عیب کـنـد

کـه اعـتـراض بـر اسـرار عـلـم غـیـب کـنـد

کـمـال سـرّ مـحـبّـت بـبـیـن نـه نقـص گناه

کـه هر کـه بی هنر ا??تد نظر به عیب کـند

ز عـطـر حـور?? بهـشـت آن ن??س برآیـد بـوی

کـه خـاک مـیـکـده*ی ما عـبـیـر جیب کـنـد

چـنـان زنـد ره?? اسـلام غـمـزه*ی ســــاقـی

کـه اجـتـنـاب ز صـهـبـا مـگـر صهـیب کـنـد

کلـیـد گنج سـعـادت قـبـول اهـل دل است

مـبـاد آنکـه در این نکـتـه شکّ و ریب کـند

شـ??ـبـان وادی ایـمـن گـهی رسـد به مـراد

کـه چند سـال به جان خدمت شعیب کند

 

ز دیـده خــون بـچـکـانـد ??سـانـه*ی حا??ـظ

چـو یـاد وقت زمان شـبـاب و شـیـب کـنـد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

دلا ؛ بـسـوز كـه سـوز تـو كـارهـا بــکــنــــــد

نـیـاز نـیـم*شـبـی د??ـع صــد بــلا بـکــنــــــــد

 

عـتـاب یـــــار پـریـچـهــره عـاشــقـانـه بـکـش

کـه یـک کـرشمـه تـلا??ـیّ صـد جـ??ــا بـکـنـد

 

ز م??ـلـک تـا مـلـکـو* تـش حـجــاب بـردارنــــــد

 

هـر آنـکـه خـدمـت جـام جـهـان نـمـا بـکـنـــد

 

طبیب عشق مسیحا*دم است و مش??ق لیک

چـو درد در تـو نـبـیـنـد کـه را دوا بـکــنـــــد؟!!

 

تـو بـا خــدای خـود انـداز کـار و دل خـوش دار

 

کـه رحـم اگـر نـکـنـد مـدّعـی ، خـدا بـکـنــــد

ز بـخـت خـ??ـتـه مـلـولـم ، بـ??ـوَد کـه بـیـــداری

بـه وقـت ??ـاتـحـه*ی صـبـح یـک دعـا بـکـنـــــد

بـسـوخت حــا??ـظ و بـویـی بـه زلـ?? یـار نبــرد

 

مـگـر دلالـت ایـن دولـتـش صــبــا بـکـــنـــــــد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

ما نگوییم بد و میل به ناحـق نکنیم * جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم * عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است * کار بد مصلحت آن اسـت که مطلق نکنیم * رقم مغلطه بر د??تـر دانـش نزنیم * سر حق بر ورق شـعبده ملحق نکنیم * شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد * الت??اتـش به می صـا?? مروق نکنیم * خوش برانیم جهان در نظر راهروان * ??کر اسـب سیه و زین مغرق نکنیم * آسمان کشـتی ارباب هنر می*شکند * تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم * گر بدی گ??ت حسـودی و ر??یقی رنجید * گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم * حا??ظ ار خصـم خطا گ??ت نگیریم بر او * ور به حق گ??ت جدل با سخن حق نکنیم *

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

خرمن سوختگان را همه گو باد ببر

روی بنمای و وجــود خودم ازياد ببر

ما چو داديم دل و ديده به طو??ان بلا

گو بيا سيل غـم و خـانه ز بنيـاد ببــر

 

سينه گو شعله آتشكده ی ??ارس بكش

ديده گــو آب رخ دجلــــــه ی بغـداد ببــر

 

 

دولت پيــر مغان باد كه باقى سهلست

ديگر گـو بــــــرو و نام مـن از يــاد ببــر

زل?? چون عنبر خامش كه ببويد هيهات

اى دل خـام طمع اين سخن از ياد ببــر

سعى نابرده درين راه به جائى نرسى

مــزد اگر مى طلبى طاعت استاد ببــر

 

 

روز مرگم ن??سى وعده ی ديدار بده

وانگهــم تـا به لحد ??ــارغ و آزاد ببــر

دوش مى گ??ت به مژگان درازت بكشم

يارب از خــاطرش انديشه ی بيـــداد ببر

 

 

حا??ظ انديشه كن از نازكى خاطر يار

بــرو از درگهش اين نالــه و ??رياد ببر

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

شب وصل است و طی شد نامه ی هجر

ســـــلام ??يــه حتـــــی مطلــع ال??ـجـــــر

 

 

دلا در عاشقى ثابت قــدم باش

كه در اين ره نباشد كار بى اجر

 

 

من از رندى نخواهم كردتوبه

ولــو آذيتنى بالهجـر والحجـر

 

 

بر آى اى صبح روشن دل خـــدا را

كه بس تاريك مى بينم شب هجر

 

 

دلـم ر??ت و نديــدم روى دلدار

??غان از اين تطاول آه ازين زجر

 

و??ا خواهى ج??اكش باش حا??ظ

??ان الربح و الخسران ??ى التجــر

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

میشه از این به بعد همه ی شعر هارو توی یه پست ارسال کنی

اینجوری حق بقیه خورده میشه

این انجمن ناظم نداره؟

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان
میشه از این به بعد همه ی شعر هارو توی یه پست ارسال کنی

اینجوری حق بقیه خورده میشه

این انجمن ناظم نداره؟

 

سلام...

 

انجمن ادبيات بنده مديرش هستم...

 

حق کسي قرار نيست ضايع بشه دوست عزيز...با پست هاي جداگانه بنده دارم احترام به شعراي ايران رو نگهه ميدارم و کسي هم حقش ضايع نشده .

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

[TABLE=class: cms_table_cms_table]

[TR]

[TD=align: left]گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]ب??شان عرق ز چهره و اطرا?? باغ را[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]چون شیشه​های دیده ما پرگلاب کن[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]ایام گل چو عمر به ر??تن شتاب کرد[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]ساقی به دور باده گلگون شتاب کن[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]بگشا به شیوه نرگس پرخواب مست را[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]و از رشک چشم نرگس رعنا به خواب کن[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]بوی بن??شه بشنو و زل?? نگار گیر[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]بنگر به رنگ لاله و عزم شراب کن[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]زان جا که رسم و عادت عاشق​کشی توست[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]با دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]همچون حباب دیده به روی قدح گشای[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]وین خانه را قیاس اساس از حباب کن[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]حا??ظ وصال می​طلبد از ره دعا[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

زل?? بر باد مده تا ندهی بر بادمناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

 

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگرسر مکش تا نکشد سر به ??لک ??ریادم

 

زل?? را حلقه مکن تا نکنی در بندمطره را تاب مده تا ندهی بر بادم

 

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

 

رخ برا??روز که ??ارغ کنی از برگ گلم قد برا??روز که از سرو کنی آزادم

 

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی مارایاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

 

شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شیرین منما تا نکنی ??رهادم

 

رحم کن بر من مسکین و به ??ریادم رستا به خاک در آص?? نرسد ??ریادم

 

حا??ظ از جور تو حاشا که بگرداند روی من از آن روز که در بند توام آزادم

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...