رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
mahdiyeh71

چهل نامه کوتاه به همسرم

پست های پیشنهاد شده

چهل*نامه کوتاه به همسرم» داستان نیست. قصه زندگی است. قصه دردها و رنج*ها، قصه شادی*ها و جشن*ها، قصه گلایه*ها و دوستی*ها، قصه عشق و این*بار نویسنده همان شخصیت اصلی ماجراست با زندگی واقعی*اش. وقتی «چهل نامه کوتاه» را می*خوانی، می*دانی که تخیل نیست. هرچند ابراهیمی در داستان*هایش آنچنان به خلق شخصیت دست می*زند، که گویی همه شخصیت*ها وجود ما*به*ازای خارجی دارند. ابراهیمی جهانش را چنان توصی?? می*کند که باور نمی*کنی، روزی آن*ها با همان توصی??ات وجود نداشته*اند. آنوقت است که وقتی به بندر ترکمن می*روی و نام «سولماز» را بالای یکی از ??روشگاه*ها می*بینی، حتما شک خواهی کرد که شاید روزی سولماز اوچی با همان صورت زیبا با اسبش در اینجا می*تاخته؟

 

جهان و شخصیت*های چهل نامه کوتاه واقعی*اند؛ از جنس روابط و دغدغه*های امروز یک نویسنده و همسرش، نادر ابراهیمی بدون غلو داستان یک زندگی باور پذیر را ساخته است.

 

«چهل نامه کوتاه به همسرم» بر خلا?? رویه ابراهیمی، حتی در حوزه مسائل تئوریک هم نمی*گنجد. ابراهیمی این نامه*ها را ننوشته تا مخاطب از او شیوه نامه*نگاری را بیاموزد، یا به کسی درس زندگی بدهد، او با این نامه*ها، زندگی کرده است و هرکس می*تواند به قدر دانش و توانش با او همراه شود، در خلق دوباره و چند*باره حماسه زندگی.

 

این کتاب مشتمل بر 40 نامه کوتاه و بسیار کوتاه نادر ابراهیمی، خطاب به همسرش است. اما آن*ها را باید به نوعی یادداشت*های شخصی دانست تا داستان*های مکاتبه*ای. از این رو که داستان مکاتبه*ای طوری طراحی می*شود که همه نامه*ها در کنار هم یک داستان را شکل دهند و این نوع اغلب بوسیله یادداشت*های روزانه یا نامه*های روزانه شکل می*گیرد. نمونه بسیار معرو?? این گونه داستان*ها، «بابا لنگ دراز» است.

 

اما این اثر شبیه یادداشت*های دیگر نویسندگان نیز نیست. مثل نوشته*های «اوشو».

 

در کوچه و بازار همچون بودا گام بردار. در دنیا زندگی کن. دنیایی که بسیار غنی است. گاه درچشمان دشمنت نگاه کن و پرداخت دیگری از وجود خود را ببین. در چشمان معشوق، دوست یا کسی دیگر نگاه کن، *کسی که نسبت به او بی*ت??اوتی، بازپرداخت دیگری از وجود خود را خواهی دید. تمامی این پرداخت*ها را عزیز بدار – آن*ها همه تراش*هایی از تواند.

......

حیرت خواهی کرد که اگر خود را دوست بداری، *دیگران نیز دوستت خواهند داشت. هیچکس، کسی را که خود را دوست نمی دارد، *دوست ندارد. اگر نمی*توانی به خود عشق بورزی، * چه کس دیگری به این کار اهمیت خواهد داد؟

(برگر??ته از «پیوند» نوشته اوشو ترجمه عبدالعلی براتی )

 

هر چند مخاطب این یادداشت*ها، عموم مردم است و به هد?? تغییر نگرش مردم به زندگی نگاشته شده اما هیچ شباهتی به نامه*های ابراهیمی ندارد.

 

این اثر بزرگ، ??قط مجموعه*ای از نامه*هایست که به مناسبت*های مختل?? و در زمان*های مت??اوت نوشته شده است. او، خود نیز در مقدمه به این مساله اشاره کرده است که:

 

..... که متن تمرین*های خطاطی*ام را تا آنجا که مقدور باشد اختصاص بدهم به نامه*های کوتاهی برای همسرم. ...

ر??ته ر??ته عادتم شد که تمرین نستعلیق را از روی سرمشق استادم بنویسم و شکسته را، *به میل خودم، *خطاب به همسرم...... .

و این شد که تدریجا تعداد این نامه*ها که نگاهی هم داشتند به جریان*های عادی زندگی، *رو به ??زونی نهاد،....

 

این نامه*ها به مسائل جزئی زندگی اشاره کرده است. آنقدر ریز و معمولی که هر خواننده*ای ناخودآگاه احساس می*کند در بطن زندگی او جای دارد. در جایی*که می*نویسد:

 

.... ضمنا همه چیزهایی را هم که ??هرست کرده بودی، *تمام و کمال خریدم: برنج، *آرد نخودچی، *آرد سه ص??ر، ماکارونی، *??ل??ل سیاه، *زردچوبه، *آبغوره .......

(نامه ه??تم)

 

چهل نامه برای همه

 

هر چند ابراهیمی، این نامه*ها را خطاب به همسرش نوشته اما موضوعات مورد بحث این *نامه*ها به گونه*ایست که می*تواند خطاب به همه باشد نه ??قط همسر او. موضوعات مطرح شده، در زندگی همه انسان*ها وجود دارد. این نامه*ها برای همه مردم است همانگونه که نویسنده خود در مقدمه اشاره کرده است و همین دلیلی برای انتشار آنها بود.

 

*.... تا آنجا که ??کر کردم این مجموعه، *شاید، *??قط نامه*های من به همسرم نباشد، *بل سخنان بسیاری از همسران به همسرانشان باشد و به همین دلیل به ??کر بازنویسی و چاپ و انتشار آنها ا??تادم ...

این نامه*ها بر سه دسته*اند:

 

• نامه*های مناسبتی:

سالگرد ازدواج: نامه بیستم

 

??ردا یکبار دیگر سالروز ازدواج ماست. و من که اینجا نشسته*ام و صبورانه خط می نویسم، هنوز هیچ پیشکشی* کوچکی برای تو تدارک ندیده*ام . اما این تنها مساله*ایست که هرگز، *به راستی هرگز مرا نگران نکرده است.

(نامه بیستم )

 

نوروز: نامه بیست و هشتم

 

... مرا نگاه کن بانوی من، که تنومندانه درآستانه از پا درآمدنم و باز در پیشگاه سال تازه از تو می*خواهم که به من قدرت آن را بدهی که با رذالت ها کنار نیایم و ذره ذره، *رذالت*های روح کوچک خویشتن را همچون چرکاب یک تکه کهنه زمین*شوی، *با قلیاب ک?? ن??س و تزکیه بشویم و دور بریزم.

(نامه بیست و هشتم )

 

تولد همسر: نامه*های دوم، هشتم، *یازدهم و بیست و پنجم

 

عطر آگین باد و بماناد ??ضای امروز خانه*امان

و ??ضای خانه*امان، همیشه درچنین روزی که روز عزیز پر برکت تو برای خانواده کوچک ماست... .

(نامه دوم)

 

به یاری اراده و ایمانی همچون کوه، خوبترین روزهای زندگی – ??راسوی جملگی صخره*های صعب تحمل*سوز

بر ??راز قله*های ر??یع شادمانی –

درانتظارت باد ! به خاطر چندمین سالگرد تولدت از سوی این کوهنورد قدیمی

(نامه یازدهم )

 

• نامه*های موضوعی(موضوعات روزمره)

نامه*هایی که ات??اقات و موضوعات پیش*آمده در زندگی و تاثیر آن*ها، ابراهیمی را به نوشتن وا داشته.

 

رنجش همسر: نامه*های چهارم و دهم

 

مطمئن باش که هرگز پیش نخواهد آمد که دانسته تو را بیازارم یا به خشم آورم. هرگز پیش نخواهد آمد.

آنچه درچند روز گذشته تو را رنجیده خاطر و آزرده کرده، *مرا، *بسیار بیش از تو به ا??سردگی کشانده است....

( نامه چهارم)

 

پیشنهاد پیاده*روی : نامه*های ه??تم، *نهم، *سی و سوم

 

... بیا کمی پیاده راه برویم ! دیگر من و تو، *حتی اگر دست در دست هم، *و سخت عاشقانه، *تمام شهر را هم بپیماییم کسی از ما قباله نخواهد خواست و کسی پا به حریم حرمت مهرمندی*هایمان نخواهد گذاشت....

(نامه سی و سوم)

 

اختلا?? نظر : نامه سی و چهارم

 

در این راه طولانی – که ما بی*خبریم و چون باد می گذرد- بگذار خرده اختلا??*هایمان باهم، *باقی بماند. خواهش می*کنم! مخواه که یکی شویم؛ مطلقا یکی

(نامه سی و چهارم)

 

درد و دل یکی از دوستان با همسر: نامه هیجدهم

 

بانوی ارجمند من،

دیروز شنیدم که در تایید سخن دوستی که از بد روزگار می*نالید، *ناخواسته و به همدردی می*گ??تی : «بله .. درست است. زندگی واقعا خسته*کننده،* کسالت*آور و یکنواخت شده است ...

(نامه هیجدهم)

 

• یادداشت*های حدیث ن??س

 

یادداشت*هایی که به مناسبت خاصی نوشته نشده*اند* و ??قط بیان احساسات درونی نویسنده بوده است و شاید حتی نیاز به مخاطب نداشته باشد.

 

قناعت همسر

بانو، بانوی بخشنده بی*نیاز من!

این قناعت تو، *دل مرا عجب می*شکند...

این چیزی نخواستنت، و با هر چه که هست ساختنت

این چشم و دست و زبان توقع نداشتنت و به آن سوی پرچین*ها نگاه نکردنت..

کاش کاری می*??رمودی دشوار و ناممکن، که من به*خاطر تو سهل و ممکنش می*کردم....

(نامه سوم)

 

سختی زندگی

همراه همدل من!

در زندگی ،*لحظه*های سختی وجود دارد؛ لحظه*های بسیار سخت و طاقت*سوزی که عبور از درون این لحظه*ها، *بدون ضربه زدن به حرمت و قداست زندگی مشترک، *به نظر، *امری ناممکن می رسد.

(نامه ششم)

 

 

پیوستگی نامه*ها

 

این یادداشت*ها یا نامه*ها، *پیوسته و پشت سرهم نوشته نشده است. چرا که مثلا در نامه*های مختل??ی به سالگرد تولد همسر اشاره شده است. (نامه*های دوم، *هشتم، *یازدهم، و بیست و پنجم)

البته در مقدمه کتاب، ابراهیمی، خود به این مساله اشاره کرده است که این نامه*ها بین سال*های 63 تا 65 نوشته شده و در سال 66 ویراستاری و تدوین آنها انجام شده .

 

عشق در نامه*ها

 

نادرابراهیمی « یک عاشقانه آرام» را با این جملات آغاز می*کند:

 

عشق به دیگری ضرورت نیست؛ حادثه است.

عشق به وطن ضرورت است؛ نه حادثه.

عشق به خدا ترکیبی است از ضرورت و حادثه.

 

نادر ابراهیمی عاشق بود. عشق به خدا، عشق به وطن، عشق به همسر، عشق به خانواده، عشق به مردم، *عشق به کودکان، عشق به کار در تمام آثارش دیده می*شود.

 

گویی ابراهیمی می کوشیده که این نامه*ها عاشقانه باشد، همانطور که در نامه بیست و چهارم اشاره کرده :«.. بگذریم! این نامه چنان که باید عاشقانه نیست» و در نامه*ها ابراز عشق و علاقه به همسر کاملا مشهود است.

 

بی*پروا به تو می*گویم که دوست داشتنی خالصانه، *همیشگی، *و رو* به تزاید، *دوست*داشتنی است بسیار دشوار – تا مرزهای ناممکن. اما من نسبت به تو از پس این مهم و دشوار برآمده*ام.

( نامه هشتم )

 

و همانطور که در نامه اول آورده است: « اینک این نامه*ها شاید باعث شود که در هوای تو مدتی قدم بزنم، د رحضور تو زانو بزنم، *سر در برابرت ??رود آورم.»

 

ولی همه این نامه*ها عاشقانه نیست. در این نامه*ها، گله*مندی*ها و شکایت و بیان تلخی*های زندگی نیز به وضوح دیده می*شود.

 

چرا قضاوت های دیگران در باب ر??تار، کردار و گ??تار ما ، تو را تا این حد مضطرب و ا??سرده می*کند.......

(نامه دواردهم)

 

در این نامه، توصیه*های ابراهیمی را در خصوص نگرانی بیهوده همسرش می*بینیم.

و یا در نامه بیست و چهارم که ??قط به موضوع گریستن پرداخته است و بس.

 

این زمان، گر??تاری هایمان خیلی زیاد است و روز بروز هم – ظاهرا- بیشتر می*شود. با این همه اگر مخال??تی تداشته باشی خوب است که جای کوچکی هم برای گریستن باز کنیم....... .

 

ولی با اینحال خودش در مقدمه درخصوص این نامه*ها چنین آورده است: « پس یکی از خوب*ترین راه*های رسیدن به این مقصود را در این دیدم که متن تمرین*های خطاطی*ام را تا آنجا که مقدور باشد اختصاص بدهم به نامه*های کوتاهی برای همسرم و دراین نامه*ها بپردازم، *تا حد ممکن، *به تک تک مسائلی که محتمل بود ما را، *قلب*هایمان را آزرده کند و دست رد بر سینه زور*آوری*های ناحقی بزنم که نمی*بایست بر زندگی خوب ما،* تسلطی مستبدانه بیابد و دائما بیازاردمان.

 

کودکی در نامه*ها

 

با توجه به آثار ابراهیمی در ادبیات کودک و نوجوان، گویی کودکان و کودکی چنان با روح ابراهیمی در آمیخته که در نامه*هایش چه بسیار به این مساله اشاره شده است.

 

او ??کر می*کند که همه ??عالیت*ها، باید برای کودکان باشد. ??رزندان خودش و ??رزندان دیگران. آنچه از نامه*های زیر بر می*آید، اینست که ابراهیمی بیش از حد نگران سرنوشت کودکان است و همواره نگاهی به دوردست*ها و آینده دارد. آینده*ای که قطعا همین کودکان خواهند ساخت.

 

گریستن به خاطر دردهای که نمی شناسی*اشان *و درمان*های دروغین.... به خاطر بچه*های سراسر دنیا که ما چنین جهانی را به ایشان تحویل می*دهیم و می*گذریم.

(نامه بیست و شش)

 

.. و بدان که تن*سپاری تو به ا??سردگی به زیان بچه*های ماست و به زیان همه بچه*های دنیا

(نامه چهاردهم)

 

اینک به مدد نیرویی که در توست و چه بخواهی و چه نخواهی زمانی از دست خواهد ر??ت. چیزی نو و پر*نشاط بساز. چیزی که اگر تو را به کار نیاید دست*کم، بچه*هایت را به کار خواهد آمد.

(نامه هیجدهم)

 

چشم کودکان و بیماران به نگاه مادران و طبیبان است ... به صدای خنده خالص بچه*ها گوش بسپار و به صدای دردناک گریستنشان، *تا بدانی که این سخنی چندان پریشان نیست...

عزیز من، *این بیمار کودک*ص??ت خانه خویش را از یاد مران! من محتاج آن لحظه*های دلنشین لبخندم – لبخندی درقلب، *علیرغم همه چیز

(نامه پنجم)

 

این حضور در سرنوشت ??رزندان ما و ??رزندان ??رزندان ما اثری عمیق و تعیین کننده خواهد داشت.

عصر ما عصر زیبایی است که بچه*های هنوز راه نی??تاده *زبان باز*نکرده، *بر دوش و از دوش پدرانشان به جهان خروشان سیاست نگاه می*کنند و ...

درچنین عصری که کودکان و عاشقان، *خواه ناخواه در میدان سیاستند، *اگر زنان با ایمان و متقی دست بالا نکنند، چه بسا که کودکان و عاشقان به تسلیمی سوک*انجام سرانده شوند....

دراین باره بیندیش!

(نامه پانزدهم)

 

ابراهیمی جز لطا??ت، ظرا??ت و شادابی در کودکان نمی*بیند و همواره در توصی??اتش از این ص??ت*ها است??اده کرده است.

 

... و شاید برای نخستین بار – روحی بسازم به نرمی پر کاکایی*های دریای شمال، *به نرمی روح یک کودک گیلک و به نرمی ملایم جنگل*های مازندران.

(نامه سی ام)

 

«عزیز من! از اینکه می*بینی با این همه مساله برای سخت و جان*گزا اندیشیدن، هنوز و باز، *همچون کودکان سیر، *غشغشه می*زنم. بالا می*پرم و ماشین*های کوکی را ک?? اتاق می سرانم... مرا سرزنش نکن..

بشنو بانوی من !

برای آنکه لحظه*هایی سرشار از خلوص و احساس و عاط??ه داشته باشی، *باید که چیزهایی را از کودکی با خودت آورده باشی و گهگاه سبکسرانه و بازیگوشانه ر??تار کرده باشی...

هر گز از کودکی خویش آنقدر ??اصله مگیر که صدای ??ریادهای شادمانه*اش را نشنوی یا صدای گریه*های مملو از گرسنگی و تشنگی*اش را.

اینک دست*های مهربانت را به من بسپار تا به یاد آنها بیاورم که چگونه باید زل?? عروسک*ها را نوازش کرد.

(نامه بیست و نهم)*

 

این اشاره*های گهگاه به کودکی، شاید در کودکی ابراهیمی نه??ته باشد.

 

من بی*بزرگ*تر بزرگ شدم،* خوب، اما معیوب

(نامه سی ام)

 

همه می*دانند که من زبان تلخی دارم زبانی که گویی برای زخم زدن ساخته شده است. به همین دلیل بسیار پیش آمده است که حس کرده*ام آنچه تو را ناگهان ا??سرده کرده است نه گلایه من، *که کنایه من بوده است و کارکرد این زبانی که دوره*های سخت کودکی و نوجوانی، *گوشه*دار و تیز و برنده*اش کرده است.

( نامه سی و پنجم)

 

و یا شاید چون همسرش معلم بوده است و مسئولیت تعیلم و تربیت بچه*ها را بر عهده داشته است نا خوداگاه به کودکان بیشتر اهمیت می*داده.

 

...لحظه ??ریاد شادمان من که پله*ها را می*آیم تا به تو بگویم که در پنجاه و دو سالگی کاری تازه یا??ته*ام، *لحظه*ای خستگی بی*حساب تو از ر??تن به مدرسه و بازگشتن از مدرسه**ای بسیار بسیار دور از خانه، گم شده در لا*به*لای دودهای ن??س*گیر جنوبی....

... لحظه نمره نیاوردن یکی از شاگردانت که نزد تو عزیز و محترم است.

(نامه سی و سوم)

 

.. آستین هایت را بالا بزن، *و با همان قدرت بیانی که شاگردان کلاس*هایت را به سکوت و احترام می*کشانی از جانب بخشی از زنان دردمند جامعه خود سخن بگو!

(نامه پانردهم)

 

دیگر نوشته*هایش در نامه*ها

 

نادر ابراهیمی نوشته*هایش را دوست دارد تا آن حد که آنها را جزئی از زندگیش می*داند. حر??*های آنها را شاهد می*گیرد و با شخصیت*هایش همذات*پنداری می*کند.

 

بانوی من! گالان اوجای یموتی هنوز یادت هست؟ او روزی به بویان میش گ??ت: من آن النگوی طلا را که برای سولماز خریده بودی دور انداختم چرا که سنگین بود و به دست همسرم ا??تادگی می**آموخت . من بازهم یکروز سر کار خواهم ر??ت قطع بدان! و یکروز برخلا?? گالان برای تو النگویی بسیار سنگین خواهم خرید تا برای یک لحظه هم که شده به دست*های تو ا??تادگی بیاموزد ...

(نامه سی و د وم)

 

در این نوشته ، ابراهیمی، همسرش را با سولماز مقایسه می*کند. سولماز زنی زیبا و مغرور بود و گالان هرگز نمی*خواست که ??روتنی و ا??تادگی در همسرش ببیند. اما ابراهیمی بر این عقیده است که همسرش چنان سربلند و غرورمند و ا??تخارآمیز است که حداقل برای یکبار هم که شده به دستانش ا??تادگی بیاموزد. در اینجا نشان می*دهد که چنان با شخصیت*های داستانیش همذات*پنداری می*کند که با دلیل و توجیه، ر??تار آنها را رد می*کند. گویی انسان*هایی واقعی و مهمی هستند.

 

... آیا وصیت*نامه آلنی برای مارال را که در کتاب چهارم آمده خوانده*ای؟ من اما اگر نتوانستم آلنی اوجای دلاور باشم آرزومند آنم که تو همچون مارال در قلب یک جهاد سیاسی بزرگ، *حضوری موثر داشته باشی.

(نامه پانزدهم)

 

دراین جا، خود و همسرش را در قالب آلنی و مارال دو شخصیت «آتش بدون دود» می*داند. آلنی پزشک بود و مارال، ماما. این دو از ??عالان سیاسی دوره رضاخان بودند و ??داکارانه، برای ترکمن*ها و برای ایران می*جنگیدند. هرچند ابراهیمی خود در دوره*ای ??عالیت*های سیاسی داشته اما این را کا??ی نمی*دانسته و اعتقاد داشته که اگرچه او نتوانسته مانند آلنی آنگونه به مردم خدمت کند، همسرش که در کار تربیت و آموزش کودکان بوده است، بتواند همچون مارال در قلب یک جهاد سیاسی بزرگ حضوری موثر داشته باشد.

 

طنز در نامه*ها

 

قدرت طنزپرداری ابراهیمی در نوشته*هایش همیشه بر همه آشکار بوده. این هنر و قدرت در«آتش بدون دود»،* «ابوالمشاغل» و «ابن مشغله» پر*رنگ*تر بوده است.

مکالمات ردو بدل شده میان گالان اوجا و بویان*میش، دو دوست و دو یار همیشگی، طنز شیرینی را به تصویر می*کشد.

 

گالان از اسب ??روجست، *به سوی بویان*میش دوید. گریبان او را گر??ت و ??ریاد زد: ای بویان میش ابله ! من به زودی صاحب یک پسر می*شوم.

بویان*میش خندید و گ??ت: هیچ چیزت به آدمیزاد نمی*ماند. تو از حالا چه می*دانی که پسر است یا دختر ؟ گالان که گهگاه در حد کودکان کم عقل، *ناتوان از درک و دریا??ت می*نمود، *گریبان بویان*میش را رها کرد،* کمی عقب کشید و به ??کر ??رو ر??ت.

- دختر؟ تو چه حر??*ها می*زنی مردک! مگر ممکن است پسر اول گالان اوجا دختر باشد؟

- من نگ??تم پسرت دختر است. گ??تم بچه*ات ممکن است دختر باشد.

- مگر بچه من با پسر من ??رقی دارد؟ گالان به ناگهان و بار دیگر گریبان بویان*میش را چسبید: خ??ه*ات می*کنم بویان میش؛ خ??ه*ات می*کنم اگر بار دیگر از این مزخر??ات بگویی...

 

گالان کمر راست کرد و به نقطه*ای دور خیره شد. انگار که مشغول محاسبه*ای بسیار پیچیده و دشوار است.

-دختر ؟ آخر چطور ؟ چطور همچو چیزی ممکن است؟ هاه! باید با خود سولماز حر?? بزنم. جوابت را مثل مشت،* توی صورتت می*زند. خودش حتما می*داند که پسرم، بچه من است یا دختر من. بویان*میش ریسه ر??ت ....

گالان نزد سولماز بازگشت، *زیر لب سلامی کرد و گ??ت : این می*گوید اگر دختر باشد چطور؟

سولماز لبخند زد: « این» کیست؟

- تو چکار داری که کیست؟ می گوید اگر دختر باشد چطور ؟

-«چطور» یعنی چه؟ من باید معنی سوالت را ب??همم تا بتوانم جوابت را بدهم.

 

(آتش بدون دود، جلد اول )

 

اما مکالمات میان ابراهیمی و همسرش، این دو یار مهربان، آنگونه در کتاب نیامده. شاید به این دلیل است که نوشته*های این کتاب عاشقانه، احساسی و بیان مشکلات و حتی گله*مندی*هاست، اما با اینحال رگه*های طنز در آن دیده می*شود. اما این بار نادر ابراهیمی، تلخی*ها را به طنز می*کشاند. طنزی که بیشتر از اینکه بخنداند، به گریه وا می*دارد. طنزی تلخ.

 

دیروز که دیدم صدای دلنشین صاحبخانه – که مهرمندانه تهدیدمان می کرد- تا آن حد براعصاب تو تاثیر گذاشت و آنگونه برا??روخته و دگرگونت کرد، *دانستم که بد نیست خیلی زود لزوم این مساله را احساس کنیم که خاطره*هایمان را از درون کوچکترین ذره*های طلا بیرون بکشیم و در تجرد و طهارت کامل از تک*تک آن*ها نگهداری کنیم. .......

من باز هم یکروز سر کار خواهم ر??ت قطع بدان و یکروز بر خلا?? گالان برای تو النگویی بسیار سنگین خواهم خرید تا برای یک لحظه هم که شده به دست*های تو ا??تادگی بیاموزد. به یکبار تجربه می*ارزد. از این گذشته، *تو، *بازهم می*توانی آن النگوی سنگین را برای صاحبخانه بعدی در گوشه*ای پنهان کنی. ??کر می*کنم به قدر شش ماه کرایه خانه بیارزد و چیزی هم برای لباس*های زمستانی بچه*ها باقی بماند ... ??کرش را بکن! دستکش کرک گرم برای بر??*بازی. کلی پول که صاحبخانه هرگز نخواهد دانست که با آن چه می*تواند بکند – حتی بعد از مرگ.

(نامه سی و دوم )

 

توصی?? در نامه*ها

 

نثر ابراهیمی جذاب و گیراست و آن ??قط به دلیل توصی??ات بی*نظیر و لطی?? اوست. توصی??ات و تشبیهاتی که کمتر به ذهن دیگران می*رسد. این تشبیهات در همه آثارش دیده می*شود و در این اثر به دلیل حسی بودن نوشته*ها بیشتر به چشم می*خورد.

 

هیچ چیز مثل اندوه، *روح را تص??یه نمی*کند و الماس عاط??ه را صیقل نمی*دهد اما میدان دادن به آن را نیز هرگز نمی*پذیرم. چراکه غم حریص است و بیشتر خواه و مرزناپذیر، *طاغی و سرکش و بدلگام.

هر قدر که به غم میدان بدهی، میدان می*طلبد و بازهم بیشتر ...

هر قدر در برابرش کوتاه بیایی ،*قد می*کشد، ،*سلطه می*طلبد و له می*کند.

غم، عقب نمی*نشیند مگر آنکه به عقب برانی*اش، نمی*گریزد مگر بگریزانیش.

آرام نمی*گیرد مگر آنکه بیرحمانه سرکوبش کنی.

 

در این نوشته که به غم اختصاص یا??ته، ابراهیمی غم را به مثابه دشمنی متجاوز می*داند که اگر در برابرش مقاومت نکنی، او بیشتر و بیشتر به روح آدمی تجاوز خواهد کرد.

 

غم، هرگز از تهاجم خسته نمی*شود

و هرگز به به صلح دوستانه رضا نمی*دهد.

(نامه پنجم)

 

لحظه*های سخت هر زندگی را کوچه*ای تنگ با دیوارهای زرورقی به تصویر می*کشد. عبور، هر چند سخت اما ممکن.

در زندگی، لحظه*های سختی وجود دارد؛ لحظه*های بسیار سخت و طاقت سوزی، *که عبور از درون این لحظه*ها، *بدون ضربه زدن به حرمت و قداست زندگی مشتر ک، *به نظر امری ناممکن می*رسد.

ما کوشیده*ایم – خدا را شکر – که از قلب این لحظه ها، *بارها و بارها بگذریم و چیزی را که به معنای حیات ماست و رویای ما، *به مخاطره نیندازیم.

ما، *به دلیل با??ت پیچیده زندگیمان، *هزار بار مجبور شدیم کوچه*یی تنگ و طولانی و زرورقی را بپیماییم – بی آنکه تنمان دیوار این کوچه را بشکا??د یا حتی لمس کند.

ما دراین کوچه چه بسیار آشنا، *حتی بارها ،*مجبور به دویدن شدیم و چه خوب و ماهرانه دویدیم – انگار کن که بر پل صراط.

(نامه ششم)

 

او اعتقاد دارد که خوشبختی را باید ساخت. مثل یک عروسک.

 

خوشبختی، ساختن عروسک کوچکی است از یک تکه خمیر نرم شکل*پذیر ... به همین سادگی. به خدا به همین سادگی؛ اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر..

(نامه بیست و یکم)

 

و اینکه :

 

قلب انسان، بدون گریستن، می پوسد و انسان بدون گریه، *سنگ می*شود.

(نامه بیست و چهارم)

 

بسیاری از نویسندگان، عشق را به کوه تشبیه می*کنند اما ابراهیمی:

عشق، کوه نیست تا زمان بتواند ذره ذره بسایدش و ب??رساید......

 

.....عشق در ق??س واژه*ها و جمله*ها نمی*گنجد – مگر آنکه رنج اسارت و حقارت را احساس کند.

عشق برای آنکه در کتاب*های عاشقانه جای بگیرد، بسیار کوچک و کم*بنیه می*شود. عزیز من! عشق هنوز از کلام عاشقانه بسی دور است.

 

(نامه بیست و پنجم )

***

نادر ابراهیمی، *از میان ما ر??ت. اما بی*آرزو.

 

.... هر روز که بروم، *بی*آرزو ر??ته*ام. چرا که سالهاست به همه خرده آرزوهای شخصی و ??ردی*ام دست یا??ته*ام. مطلقا بی توقع*ام. ابدا تشنه نیستم وچشم*هایم به دنبال هیچ، *هیچ، *هیچ چیز نیست.

... در این دادگاه به صراحت گواهی بده تا مطمئن شوم که می*دانی گرسنه از سر این س??ره بر نخواسته*ام و آرزو بر دل، بار نبسته*ام .......

آنچه از تو می*خواهم – و بسیاری از یاران، *از یارانشان خواسته*اند – این است که دل بر مرده*ام نسوزانی، *اشک بر گورم نریزی و خود را یکسره به اندوهی گران و ویرانگر وانسپاری

.... من دراین پنجاه سال، *به همت تو، *بیش از هزار سال زندگی کرده*ام ...

آیا باز هم حق است که کسی بر مرده*ام بگرید؟

و تو... بخصوص تو، که این همه امکانات را به من بخشیدی. حق است که با یاد من، *اشک به چشمان خویش بیاوری؟

 

انصا?? باید داشت.

انصا?? باید داشت.

من به مراتب بیش از شایستگی*ام ، *شیره زندگی را مکیده*ام و اینک، *هرچه ??کر می*کنم، *می*بینم که جز شادی و آسودگی خاطرت، *چیزی نمانده است که بخواهم و این نامه، *صر??ا به همین دلیل نوشته شده است.

...

 

به یاد داشته باش که از تو بغض کردن و خود خوردن و غم ??رو دادن و درخلوت گریستن و درجمع لبخند زدن نمی*خواهم. این س??ر را باور داشتن و برای راهی?? شاد و راضی این س??ر، *دستی شادمانه تکان دادن می*خواهم.

..... یکروز عاقبت قلبت را خواهم شکست – یکروز عاقبت. با آخرین کلام. با آخرین س??ر.

 

نامه آخر یا چهلم ابراهیمی حکم وصیت*نامه او را دارد. سخنانش با همسرش درمورد خودش، *کارهایشان، *??رزندانشان و توقعاتش و با همین نامه، کتاب را به پایان می*برد.

 

با جهان شادمانه وداع می*کنم، *با من عزادارانه وداع مکن.

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...