رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
مهمان مهمان

شاهنامه چيست؟؟؟؟؟؟؟!!!!

پست های پیشنهاد شده

مهمان مهمان
ارسال شده در (ویرایش شده)

توی این تاپیک قصد داریم از چگونگی شکل گیری این کتاب بزرگ حر?? بزنیم و داستان های شاهنامه را با نثر ساده با هم مرور کنیم

 

 

 

 

شاهنامه ??ردوسي داستان شاهان نيست ؛ مجموعه كارنامه هايي است كه داستان و سرگذشت پدران توست و

 

اينكه براي زنده ماندن چگونه جنگيده اند ؛ براي پيروزي حق چگونه قيام كرده اند ؛ چگونه از طبيعت آموخته اند و چگونه

 

آن را رام كرده اند و چگونه با جان و تنشان اين ملك را ح??ظ نموده اند ؛ چگونه پيرو راستي و ايمان به خداوند بوده اند و

 

اين همان ميراثي است كه امروز بدست تو سپرده شده. پهنه تاريخ ما كه نشانه تمامي رنج ها و شادي ها ؛ دادگري

 

ها و ستم هاست ؛ هنوز بارور از حماسه رستم ها و پهلواني هاست .

 

ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ

ویرایش شده توسط !!"aynaZ"!!

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

پدید آمدن شاهنامه

 

??ردوسي در آغاز شاهنامه چنين مي گويد

 

كه از زمانهاي باستان در ايران كتابي بود پر از داستانهاي گوناگون كه

سرگذشت شاهان و دلاوران ايران را در آن گرد آورده بودند. پس از آنكه شاهنشاهي ايران به دست تازيان برا??تاد اين

كتاب هم پراكنده شد. اما پاره هاي آنرا موبدان در گوشه و كنار نگاه ميداشتند ، تا آنكه يكي از بزرگان و آزادگان ايران كه

مردي دلير و خردمند و بخشنده بود ، به جستجو ا??تاد تا تاريخ گذشته ايران را از روز نخست بيابد و آنچه را بر شاهان و

خسروان ايران گذشته است در د??تر ??راهم آورد.

 

پس موبدان سالخورده را كه از تاريخ باستاني ايران آگاهي داشتند ، از هر گوشه و كناري نزد خود خواست و از تاريخ روزگاران كهن جويا شد : كه شاهان ايران از ديرباز چگونه كشورداري كردند و آغاز و انجام هر يك چه بود و بر ايران در اين ساليان دراز چه گذشت.

 

موبدان تاريخ باستاني ايران را باز گ??تند و آن بزرگ مرد از سخنان آنان كتابي نامدار ??راهم آورد كه بزرگ و كوچك بر آن آ??رين گ??تند. آنهايي كه خواندن ميدانستند داستانهاي اين كتاب را براي مردم مي خواندند و دل آنان را به ياد شكوه گذشته ايران شاد مي كردند. اين كتاب در ميان مردم گرامي شد.

 

دقيقي شاعر

 

آنگاه جواني خوش طبع و گشاده زبان پيدا شد و به اين انديشه ا??تاد كه اين كتاب را به شعر درآورد.دوستان وي همه از اين انديشه شاد شدند. اما ا??سوس كه اين شاعر گر??تار برخي تندرويهاي جواني بود و به عاقبت آن دچار شد و در جواني به دست بنده خود كشته شد و نظم كردن «نامه شاهان» ناتمام ماند. من وقتي از كار اين شاعر نااميد شدم به دلم ا??تاد كه همت كنم و نامه شاهان را ??راهم آورم و خود آنرا در قالب شعر بريزم.

 

پس در طلب آن برآمدم و از هر كسي جويا شدم. از گردش روزگار مي ترسيدم ،مي ترسيدم عمرم و??ا نكند و كار به ديگري بي??تد. از طر??ي زر و مال من چندان نبود كه بپايد و سالها عهده دار من و كوشش من باشد. اينگونه كوششها و رنجها هم خريدار نداشت. سراسر كشور را جنگ و شورش ??را گر??ته بود و كار بر پژوهندگان و هنرمندان سخت بود و كسي قدر سخن را نمي دانست و حال آنكه در جهان چه چيزي بهتر از سخن نيكوست؟

 

مگر نه آن است كه پيغمبر مردم را با سخن به خدا رهبري كرد؟

 

مدتي در انديشه بودم ولي آشكار نمي كردم، زيرا كسي كه در اين مقصود يار من باشدنمي يا??تم. تا آنكه دوست مهربان و يكرنگي كه در يكي از شهرها داشتم مرا دل داد و گ??ت:

 

«قصد تو قصد شايسته ايست. من نامه شاهان را نزد تو مي آورم. تو جواني و خوش طبع و والاسخن، چه بهتر كه به چنين كار گرانمايه اي دست بزني و با شعر كردن نامه شاهان براي خود خوشنامي و سرا??رازي حاصل كني.»

 

به سخنان او دلگرم شدم و وقتي نامه شاهان را نزد من آورد از ديدن آن جان تاريكم ا??روخته شد و به سرودن آن دست بردم.

 

دوست جوانمرد

 

بخت هم مدد كرد و يكي از بزرگان به ياري من برخاست. اين بزرگمرد كه نژادش به آزادگان قديم مي رسيد جواني خردمند و بيدار و روشن روان بود. زباني نرم و پاكيزه داشت و ??روتن و پر آزرم بود.به من گ??ت:«بگو تا هر چه بخواهي ??راهم كنم. از هر چه از دست من برآيد كوتاهي نخواهم كرد.» اين نيكمرد نامدار با نيكويي و بخشش خود مرا از زمين به آسمان رساند. مرا مانند تازه سيبي كه از آسيب باد نگه دارند ، نگاه داري و حمايت مي كرد. از جوانمردي و بخشندگي ، دنيا در ديده اش خوار بود و زر و خاك در چشمش يكسان مي نمود.

 

ا??سوس كه ناگهان ريشه عمر اين رادمرد كنده شد و چون سروي تندباد از جا بكند به خاك ا??تاد و به دست ستمگران مردم كش ناپديد شد. دريغ از آن برز و بالاي شاهانه اش. پس از مرگ او روانم لرزان شد و نوميدي در دلم رخنه كرد. تا آنكه يك روز به ياد پندي از اين رادمرد ا??تادم كه مي گ??ت:

 

« اين كتاب شهرياران است. اگر آنرا به نظم آوردي، به شهرياري بسپار.» از به ياد آوردن اين گ??تار دلم آرامشي گر??ت و روانم شاد شد. با خود گ??تم كه بخت خ??ته ام بيدار شد و زمان سخن گ??تن آمد و روزگار كهنه نو شد.

 

 

روياي ??ردوسي

 

 

يك شب در همين انديشه به خواب ر??تم. در خواب ديدم كه شمع درخشنده اي از ميان آب برآمد و روي گيتي را كه چون لاجورد تيره بود، چون ياقوت زرد روشن كرد. آنگاه تخت پيروزه اي پيدا شد كه شهرياري تاج بر سر چون ماه درخشان بر آن نشسته بود. سپاهش تا دو ميل ص?? بسته بودند و بر دست چپش ه??تصد ژنده پيل ايستاده و وزيري پاك نهاد در پيش شاه به خدمت، كمر بسته بود. من از ديدن شاه و سپاهيان و ژنده پيلان خيره شدم و از نامداران درگاه پرسيدم آنكه چون ماه بر تخت نشسته است كيست؟ گ??تند:

 

«محمود جهاندار است كه ايران و توران در ??رمان اوست و از كشمير تا درياي چين مردم ثناگوي اويند. تو نيز كه سخن سرايي ، آ??رين گوي او باش.»

 

بيدار شدم و از جا جستم و زماني دراز در آن شب تيره بيدار بودم. با خود گ??تم اين خواب را بايد پاسخ بگويم. پس به نام ??رخنده شهريار، محمود غزنوي، به نظم شاهنامه دست بردم.

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

نخستين شاهان

 

در آغاز مردم از ??رهنگ و تمدن بهره اي نداشتند و پراكنده مي زيستند. نخستين كسي كه بر مردم سرور شد و آئين

 

پادشاهي آورد، كيومرث بود. نخستين روز بهار كه آغاز جوان شدن گيتي بود، بر تخت نشست. در آن روزگار زندگي

 

ساده و بي پيرايه بود. مردم جامه را نمي شناختند و خورشهاي گوناگون را نمي دانستند.

 

 

كيومرث در كوه خانه داشت و خود و كسانش پوست پلنگ بر تن مي كردند. اما كيومرث ??ر ايزدي و نيروي بسيار داشت

 

و مردمان و جانوران همه ??رمانبردار او بودند و او راهنما و آموزنده مردم بود. مايه شادي و خوشدلي كيومرث ??رزندي

 

بود خوبروي و هنرمند و نامجو بنام سيامك. كيومرث به مهر اين ??رزند سخت پاي بند بود و بيم جدائيش او را نگران مي

 

كرد. روزگاري گذشت و سيامك باليد و بزرگ شد و شهرياري كيومرث به وي نيرو گر??ت.

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

ستيز اهريمن

 

همه دوستدار سيامك بودند جز يك تن و آن اهريمن بدانديش بود كه با اين جهان و مردم آن دشمني داشت و با خوبيهاي عالم، ستيزه مي كرد. اما از ترس بدخواهي، خود را آشكار نمي ساخت. از جواني و ??روزندگي و شكوه سيامك رشك بر اهريمن چيره شد و در انديشه آزار ا??تاد. اهريمن بچه اي بدخواه و بي باك چون گرگ داشت. سپاهي براي وي ??راهم كرد و او را به نيرنگ بنام هواخواه و دوستدار نزد كيومرث ??رستاد. رشك در دل ديوزاده مي جوشيد و جهان از نيكبختي سيامك پيش چشمش سياه بود. زبان به بدگويي گشاد و انديشه خود را با اين و آن درميان گذاشت. اما كيومرث آگاه نبود و نمي دانست چنين بدخواهي در درگاه خود دارد.

 

سروش كه پيك هرمزد، خداي بزرگ، بود بر كيومرث ظاهر شد و دشمني ??رزند اهريمن و قصدي را كه به جان سيامك داشت ، بر سيامك آشكار كرد. چون سيامك از بدانديشي ديو پليد آگاه شد، برآش??ت و سپاه را گردآورد و پوست پلنگ را جوشن خود كرد و به نبرد ديوزاده ر??ت. هنگاميكه دو سپاه در برابر يكديگر ايستادند سيامك كه دلير و آزاده بود، خواستار جنگ تن به تن شد. پس برهنه گرديد و با ديوزاده درآميخت. ديو زاده نيرنگ زد و وارونه چنگ انداخت و به قامت سيامك شكست آورد.

 

??گند آن تن شاه بچه به خاك

 

بچنگال كردش جگرگاه چاك

 

سيامك به دست چنان زشت ديو

 

تبه گشت و ماند انجمن بي خديو

 

چون به كيومرث خبر رسيد كه سيامك به دست ديوزاده كشته گرديد، گيتي از غم بر او تيره شد. از تخت ??رود آمد و زاري سر داد. از سپاه خروش برآمد و دد و دام و مرغان، همه گردآمدند و زار و گريان به سوي كوه ر??تند. يك سال مردم در كوه به سوگواري نشستند، تا آنكه سروش خجسته از كردگار پيام آورد كه « كيومرث، بيش از اين مخروش و به خود باز آي. هنگام آنست كه سپاه ??راهم كني و گرد از آن ديو بدخواه برآوري و روي زمين را از آن ناپاك پاك كني.»

 

كيومرث سر به سوي آسمان كرد و خداوند را آ??رين خواند و اشك از مژگان پاك كرد. آنگاه به كين سيامك كمر بست.

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

كين خواهي هوشنگ

 

سيامك ??رزندي با ??رهنگ به نام هوشنگ داشت كه يادگار پدر بود و كيومرث او را بسيار گرامي مي داشت. چون

 

هنگام كين خواهي رسيد، كيومرث هوشنگ را پيش خود خواند و او را از آنچه گذشته بود و ستمي كه بر سيامك ر??ته

 

بود، آگاه كرد و گ??ت: « من اكنون سپاهي گران ??راهم مي كنم و به كين خواهي ??رزندم سيامك، كمر مي بندم. اما

 

بايد كه تو پيشرو سپاه باشي، چه تو جواني و من سالخورده ام. سالار سپاه تو باش.»

 

 

آنگاه سپاهي گران ??راهم كرد. همه دد و دام از شير و ببر و پلنگ و گرگ و همچنين مرغان و پريان، درين كين خواهي

 

به سپاه وي پيوستند. اهريمن نيز با سپاه خود دررسيد. دو سپاه بهم درا??تادند. دد و دام نيرو كردند و ديوان اهريمني

 

را به ستوه آوردند. آنگاه هوشنگ دلير چون شير، چنگ انداخت و جهان را بر ??رزند اهريمن تار كرد و تنش را به بند

 

كشيد و سر از تنش جدا ساخت و پيكر او را خوار بر زمين انداخت.

 

 

 

چون كين سيامك گر??ته شد، روزگار كيومرث هم به سر آمد و پس از سي سال پادشاهي درگذشت.

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

طهمورث ديوبند

 

هوشنگ پس از آن سالها به ??رمان يزدان پادشاهي كرد و در آباداني جهان و آسايش مردمان كوشيد و روي گيتي را پرازداد و راستي كرد. اما هوشنگ نيز سرانجام زمانش ??رارسيد و جهان را بدرود گ??ت و ??رزند هوشمندش طهمورث به جاي او بر تخت شاهي نشست.

 

اهريمن بدسرشت با آنكه چندين بار شكست خورده بود، دست از بدانديشي برنمي داشت. همواره در پي آن بود كه اين جهان را كه آ??ريده يزدان بود به زشتي و ناپاكي بيالايد و مردمان را در رنج بي??كند و آسايش و شادي آنان را تباه كند و گياه و جانور را دچار آ??ت سازد و دروغ و ستم را در جهان پراكنده كند.

 

طهمورث در انديشه چاره ا??تاد و كار اهريمن را با دستور خود «شيداسب» كه راهنمايي آگاه دل و نيكخواه بود در ميان نهاد. شيداسب گ??ت كار آن ناپاك را با ا??سون چاره بايد كرد. طهمورث چنين كرد و با ا??سوني نيرومند سالار ديوان را پست و ناتوان كرد و ??رمانبردار ساخت. آنگاه چنان كه بر چارپا مي نشينند، بر وي سوار شد و به سير و س??ر در جهان پرداخت.

 

ديوان و ياران اهريمن كه در ??رمان طهمورث بودند، چون زبوني و ا??تادگي سالار خود را ديدند، برآش??تند و از ??رمان طهمورث گردن كشيدند و ??راهم آمدند و آشوب به پا كردند. طهمورث كه از كار ديوان آگاه شد، بهم برآمد و گرزگران را بر گردن گر??ت و كمر به جنگ ديوان بست. ديوان و جادوان نيز از سوي ديگر آماده نبرد شدند و ??رياد به آسمان برآوردند و دود و دمه به پا كردند. طهمورث دل آگاه، باز از ا??سون ياري خواست:

 

دوسوم از سپاه اهريمن را به ا??سون بست و يك سوم ديگر را به گرزگران شكست و بر زمين ا??كند. ديوان چون شكست و خواري خود را ديدند، زنهار خواستند كه « ما را نكش و جان ما را ببخش تا ما نيز هنري نو به تو بياموزيم» طهمورث ديوان را زنهار داد و آنان نيز در ??رمان او درآمدند و رمز نوشتن را بر وي آشكار كردند و نزديك سي گونه خط، از پارسي و رومي و تازي و پهلوي وسغدي و چيني به وي آموختند.

 

طهمورث نيز پس از سالياني چند، درگذشت و پادشاهي جهان را به ??رزند ??رهمند وخوب چهره اش جمشيد، بازگذاشت.

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

آغاز تمدن (هوشنگ شاه)

 

در آغاز مردمان پراكنده مي زيستند و پوشش از برگ مي ساختند و خورش آنان از گياه و ميوه درختان بود. كيومرث پادشاه نخستين جهان، مردمان را گرد كرد و به ??رمان خود درآورد و آئين شاهي را بنياد گذارد و مردم را به خورش و پوشش بهتر رهبري كرد. سيامك به دست ??رزند اهريمن كشته شد و امان نيا??ت تا در اين راه گامي بردارد.

 

هوشنگ

 

 

اما هوشنگ پادشاهي هوشمند و بينا دل و به آباداني جهان كمر بست. هوشنگ نخستين كسي بود كه آهن را شناخت و آن را از دل سنگ بيرون آورد. چون بر اين ??لز گرانمايه دست يا??ت، پيشه آهنگري را بنياد گذاشت و تبر و اره و تيشه از آهن ساخت. چون اين كار ساخته شد، راه و رسم كشاورزي را آغاز نهاد. نخست به آبياري گراييد و با كندن جويها آب رودخانه را به دشت و هامون برد. آنگاه بذرا??شاندن و كاشتن و درودن را به مردمان اموخت و مردمان كارآمد را به برزگري گذاشت. بدينگونه كار خورش مردم بسامان رسيد و هركس توانست در خانه خود نان تهيه كند .در كيش و آيين يزدان پرستي ، هوشنگ پيرو نياي خود كيومرث بود و گرامي داشتن آتش و نيايش آن نيز از زمان هوشنگ آغاز شد ، چه نخست او بود كه آتش را از سنگ پديد آورد .

 

پديدار شدن آتش

 

 

و آن چنان بود كه يك روز هوشنگ با گروهي از ياران خود به سوي كوه مي ر??ت، ناگاه از دور، ماري سياه رنگ و تيزتاز و هول انگيز پديدار شد. دو چشم بر سر داشت و از دهانش دود برمي خواست. هوشنگ دلير و چالاك بود. سنگي برداشت و پيش ر??ت و آنرا به نيروي تمام، به سوي مار پرتاب كرد. مارپيش از آنكه سنگ به آن برسد، از جا برجست وسنگي كه هوشنگ پرتاب كرده بود، به سنگي ديگر خورد و هردو در هم شكستند و شراره هاي آتش به اطرا?? جستن كرد و ??روغي رخشنده پديد آمد. هرچند مار كشته نشد اما راز آتش گشوده شد. هوشنگ جهان آ??رين را ستايش كرد و گ??ت اين ??روغ، ??روغ ايزدي است. بايد آنرا گرامي بداريم و بدان شاد باشيم.

 

چون شب ??رارسيد ??رمان داد تا به همان گونه شراره از سنگ جهاندند و آتشي بزرگ برپا كردند و به پاس ??روغي كه ايزد بر هوشنگ آشكار كرده بود جشن ساختند و شادي كردند.

 

مي گويند كه «جشن سده» كه نزد ايرانيان قديم بسيار گرامي بود و به هنگام آن آتش مي ا??روختند از آن شب به يادگار مانده است. كوشش هوشنگ به اينجا پايان نگر??ت. ??ره ايزدي با وي بود و او را بر كارهاي بزرگ توانا مي كرد. هوشنگ بود كه دامهاي اهلي را چون گاو و خر و گوس??ند، از دامهاي نخجيري چون گور و گوزن جدا ساخت، تا هم مايه خوراك مردمان باشند و هم در ورزيدن زمين و كشاورزي به كار آيند.از جانوران دونده آنها را كه چون سنجاب و قاقم و روباه و سمور، پوست نرم و نيكو داشتند برگزيد تا مردمان پوست آنها را بر خود بپوشند. بدينگونه هوشنگ، عمر خود را به كوشش و انديشه و جستجو براي آباداني جهان و آسايش مردمان بكار برد و جهان را آبادتر از آنچه به وي رسيده بود، به طهمورث سپرد.

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

طهمورث

 

طهمورث كارهاي پدر را دنبال كرد و بر دانش و آگاهي مردمان ا??زود . او بود كه رشتن پشم بره و ميش را به مردمان آموخت و آنان را به با??تن ??رش و جامه راهنما شد .او بود كه سبزه و كاه و جو را غذاي دام هاي اهلي قرار داد . جانوران شكاري را نيز نخست او برگزيد : از ددان رمنده يوز و سياه گوش و از پرندگان تيز چنگ باز و شاهين را او رام نمود و شيوه رام كردت آنان را براي شكار به مردمان آموخت .ماكيان را نيز او به خانه ها آورد و با ديوان و آ??تهاي جهان ستيزه كرد و آنها را در هم شكست و ??رونشاند .

 

نوشتن خط هم از دوران او آغاز گرديد ، با اين همه هنوز دانش مردمان ??راوان نبود و آموختني بسيار . طهمورث جاي به جمشيد سپرد و چمشيد بود كه به كمك ??ر ايزدي و نيروي انديشه اش آيين زندگي را (تمدن) رونق بخشيد و دانش هاي نوين به مردمان آموخت .

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

جمشيد شاه

 

جمشيد با ??ر و شكوه بسيار بر تخت نشست و بر همه جهانيان پادشاه شد . ديو و مرغ و پري همه در ??رمان او بودند و در كنار هم با آسايش ميزيستند . وي هم شهريار بود و هم موبد . كار دين و دولت هردو را هرمزد بدست وي سپرد .

 

نخستين كاري كه جمشيد پيش گر??ت ساختن ابزار جنگ بود تا خود را بدان ها نيرو ببخشد و راه را بر بدي ببندد . آهن را نرم كرد و از آن خود و زره و جوشن و خ??تان و برگستوان ساخت . پنجاه سال درين كوشش بسر آورد و گنجينه اي از سلاح جنگ ??راهم ساخت . آنگاه جمشيد به پوشش مردمان گراييد و پنجاه سال نيز در آن صر?? كرد تا جامه بزم و رزم را ??راهم آورد .

 

از كتان و ابريشم و پشم جامه ساخت و همه ??نون آنرا از رشتن و با??تن و دوختن و شستن به مردمان آموخت . چون اين كار نيز به پايان رسيد جمشيد پيشه هاي مردم را سامان داد و اهل هر پيشه را گرد هم جمع كرد . همه را به چهار گروه بزرگ تقسيم نمود : مردمان دين كه كارشان عبادت و پرستش خداوند و كارهاي روحاني بود و آنان را در كوه جاي داد . دو ديگر مردان رزم كه آزادگان و سربازان بودند و كشور به نيروي آنان آرام و برقرار بود . سوم برزگران كه كارشان ورزيدن زمين و كاشتن و درويدن بود و بتلاش و كوشش خود تكيه داشتند و به آزادگي ميزيستند و مزد و منت از كسي نميبردند و جهان به آنان آباد بود .

 

چهارم كارگران و دست ورزان كه به پيشه هاي گوناگون وابسته بودند . جمشيد پنجاه سال هم در اين كار بسر آورد تا كار و پايگاه و اندازه هركس معين شد . آنگاه در انديشه خانه ساختمان ا??تاد و ديوان را كه در ??رمانش بودند گ??ت تا خاك و آب را به هم آميختند و گل ساختند و آنرا در قالب ريختند و خشت زدند . سنگ و گچ را نيز به كمك خواستند و خانه و گرمابه و كاخ و ايوان بپا كردند . چون اين كارها ??راهم شد و نياز هاي نخستين بر آمد ، جمشيد در ??كر آراستن زندگي مردمان ا??تاد ; سينه سنگ را شكا??ت و از آن گوهرهاي گوناگون چون ياقوت و بيجاده و ??لزات گرانبها چون زر و سيم بيرون آورد تا زيور زندگي و مايه خوشدلي مردمان باشد . آنگاه در پي بوهاي خوش برآمد و بر گلاب و عود و عنبر و مشك و كا??ور دست يا??ت . سپس چمشيد در انديشه گشت و س??ر ا??تاد و دست بساختن كشتي برد و بر آب دست يا??ت و سرزمينهاي جديد را يا??ت . پنجاه سال هم درين كار سپري گرديد .

 

 

 

بدينسان جمشيد با خردمندي بهمه هنرها دست يا??ت و برهمه كار توانا شد و خود را در جهان يگانه ديد . آنگاه انگيزه برتري و بالاتري در او بيدارشد و در انديشه سير در آسمان ها ا??تاد ; ??رمان داد تا تختي گرانبها براي وي ساختند و گوهر بسيار بر آن نشاندند و ديوان كه بنده او بودند تخت را از زمين برداشتند و به آسمان برا??راشتند .

 

جمشيد در آن چون خورشيد تابان نشسته بود و در هوا سير ميكرد .اين همه را به ??ر ايزدي ميكرد . جهانيان از شكوه و توانايي وي خيره ماندند ، گرد آمدند و بر بخت و شكوهش آ??رين خواندند و بر او گوهر ا??شاندند و آن روز را كه نخستين روز ??روردين بود « نوروز» خواندند و جام و مي خواستند و به شادي و رانش نشستند .

 

هر سال آن روز را جشن گر??تند و شادماني كردند «عيد نوروز» از اينجا پديد آمد .

 

جمشيد سي صد سال بدينسان پادشاهي كرد و درين مدت مردم از رنج و مرگ آسوده بودند . وي چاره دردمندي و بيماري و راز تندرستي را پديدار كرده و به مردمان آموخته بود . در روزگار وي جهان شاد كام و آرام بود و ديوان بنده وار در خدمت آدميان بودند . گيتي پر از نواي شادي بود و يزدان راهنما و آموزنده جمشيد بود .

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

ناسپاسي جمشيد

 

ساليان دراز از پادشاهي جمشيد گذشت. دد و ديو و دام آدمي در ??رمان او بودند روز به روز بر شكوه و نيروي او ا??زوده ميشد، تا آنجا كه غرور در دل جمشيد راه يا??ت و راه ناسپاسي در پيش گر??ت.

يكايك به تخت مهي بنگريد

به گيتي جز از خويشتن كس نديد

مني كرد آن شاه يزدان شناس

ز يزدان بپيچيد و شد ناشناس

سالخوردگان و گرانمايگان لشگر و موبدان را پيش خواند و بسيار سخن گ??ت كه « هنرهاي جهان را من پديد آوردم، گيتي را به خوبي من آراستم، مرگ و بيماري را من برانداختم. جز من در جهان سرور و پادشاهي نيست، خور و خواب و پوشش و كام و آرام مردمان از من است و مرگ و زندگي همگان به دست من. اگر چنين است، پس مرا بايد جهان آ??رين خواند. آنكه اين را باور ندارد و نپذيرد، پيرو اهريمن است.»

بزرگان و موبدان همه سر به پيش ا??كندند. كسي ياراي چون و چرا نداشت، كه جمشيد پادشاهي زورمند و توانا بود ??ره ايزدي پشتيبان او. اما:

چو اين گ??ته شد ??ر يزدان از اوي

گسست و جهان شد پر از گ??تگوي

چون ??ره ايزدي از جمشيد گسست در كارش شكست ا??تاد و بزرگان و نامداران درگاه از او روي برگرداندند و پراكنده شدند. بيست و سه سال گذشت و هر روز نيرو و شكوه جمشيد كمتر مي شد. هر چند به درگاه كردگار پوزش مي خواست كارگر نمي شد و بخت برگشتگي و هراسش ??زوني مي گر??ت، تا آنكه ضحاك تازي پديدار شد.

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...