رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
مهمان مهمان

@ شعرهاي سهراب ، نيما و فروغ @@

پست های پیشنهاد شده

مهمان مهمان

اعترا??".......??روغ

 

تا نهان سازم از تو بار دگر

راز این خاطر پریشان را

می کشم بر نگاه ناز آلود

نرم و سنگین حجاب مژگان را

 

دل گر??تار خواهشی جانسوز

از خدا راه چاره می جویم

پارساوار در برابر تو

سخن از زهد و توبه می گویم

 

آه...هرگز گمان مبر که دلم

با زبانم ر??یق و همراهست

هرچه گ??تم دروغ بود دروغ

کی تو را گ??تم آنچه دلخواهست

 

تو برایم ترانه می خوانی

سخنت جذبه ای نهان دارد

گوئیا خوابم و ترانه ی تو

از جهانی دگر نشان دارد

 

شاید این را شنیده ای که زنان

در دل "آری" و "نه" به لب دارند

ضع?? خود را عیان نمی سازند

رازدار و خموش و مکارند

 

آه، من هم زنم، زنی که دلش

در هوای تو می زند پر و بال

دوستت دارم ای خیال لطی??

دوستت دارم ای امید محال

 

*****

« لحظه گمشده » اثر سهراب سپهری

 

 

مرداب اتاقم کدر شده بود

و من زمزمه خون را در رگ* هایم می* شنیدم.

زندگی *ام در تاریکی ژر??ی می**گذشت.

این تاریکی ، طرح وجودم را روشن می*کرد.

 

در باز شد

و او با ??انوسش به درون وزید.

زیبایی رها شده* ای بود

و من دیده به راهش بودم:

رویای بی*شکل زندگی*ام بود.

عطری در چشمم زمزمه کرد.

رگ* هایم از تپش ا??تاد.

همه ی رشته*هایی که مرا به من نشان می*داد

در شعله ی ??انوسش سوخت:

زمان در من نمی*گذشت.

شور برهنه* ای بودم.

 

او ??انوسش را به ??ضا آویخت.

مرا در روشن *ها می*جست.

تار و پود اتاقم را پیمود

و به من ره نیا??ت.

نسیمی شعله ی ??انوس را نوشید.

 

وزشی می*گذشت

و من در طرحی جا می*گر??تم،

در تاریکی ژر?? اتاقم پیدا می*شدم.

پیدا ، برای که؟

او دیگر نبود.

آیا با روح تاریک اتاق آمیخت؟

عطری در گرمی رگ *هایم جا به *جا می *شد.

حس کردم با هستی گمشده*اش مرا می نگرد

و من چه بیهوده مکان را می*کاوم:

آنی گم شده بود.

 

 

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

شعر « باغی در صدا » اثر سهراب سپهری

 

 

 

در باغی رها شده بودم.

نوری بی رنگ و سبک بر من می وزید.

آیا من خود بدین باغ آمده بودم

و یا باغ اطرا?? مرا پر کرده بود؟

هوای باغ از من می گذشت

و شاخ و برگش در وجودم می لغزید.

آیا این باغ

سایه روحی نبود

که لحظه ای بر مرداب زندگی خم شده بود؟

 

ناگهان صدایی باغ را در خود جای داد ،

صدایی که به هیچ شباهت داشت.

گویی عطری خودش را در آیینه تماشا می کرد.

همیشه از روزنه ای ناپیدا

این صدا در تاریکی زندگی ام رها شده بود.

سرچشمه ی صدا گم بود:

من ناگاه آمده بودم.

خستگی در من نبود:

راهی پیموده نشد.

آیا پیش از این زندگی ام ??ضایی دیگر داشت؟

 

ناگهان رنگی دمید:

پیکری روی عل?? ها ا??تاده بود.

انسانی که شباهت دوری با خود داشت.

باغ در ته چشمانش بود

و جا پای صدا همراه تپش هایش.

زندگی اش آهسته بود.

وجودش بی خبری ش??ا??م را آش??ته بود.

 

وزشی برخاست

دریچه ای بر خیرگی ام گشود:

روشنی تندی به باغ آمد.

باغ می پژمرد

و من به درون دریچه رها می شدم

 

پاییز ( ??روغ ??رخزاد )

 

از چهره طبیعت ا??سونکار

بر بسته ام دو چشم پر از غم را

تا ننگرد نگاه تب آلودم

این جلوه های حسرت و ماتم را

پاییز ای مسا??ر خاک آلوده

در دامنت چه چیز نهان داری

جز برگهای مرده و خشکیده

دیگر چه ثروتی به جهان داری

جز غم چه میدهد به دل شاعر

سنگین غروب تیره و خاموشت ؟

جز سردی و ملال چه میبخشد

بر جان دردمند من آغوشت ؟

در دامن سکوت غم ا??زایت

اندوه خ??ته می دهد آزارم

آن آرزوی گمشده می رقصد

در پرده های مبهم پندارم

پاییز ای سرود خیال انگیز

پاییز ای ترانه محنت بار

پاییز ای تبسم ا??سرده

بر چهره طبیعت ا??سونکار

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

??روغ ??رخزاد :

 

نگاه کن که غم، درون دیده*ام

 

چگونه قطره قطره آب می*شود

 

چگونه سایه سیاه سرکشم

 

اسیر دست آ??تاب می*شود

 

نگاه کن تمام هستیم خراب می*شود

 

شراره*ای مرا به کام می*کشد

 

مرا به اوج می*برد

 

مرا به دام می*کشد

 

نگاه کن

 

تمام آسمان من پر از شهاب می*شود!

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

رنگي كنار شب

 

بي حر?? مرده است .

 

مرغي سياه آمده از راه هاي دور

 

مي خواند از بلندي بام شب شكست .

 

سر مست ??تح آمده از راه

 

اين مرغ غم پرست .

 

در اين شكست رنگ

 

از هم گسسته رشته هر آهنگ .

 

تنها صداي مرغك بي باك

 

گوش سكوت ساده مي آرايد

 

با گوشواره پژواك .

 

مرغ سياه آمده از راه هاي دور

 

بنشسته روي بام بلند شب شكست

 

چون سنگ، بي تكان .

 

لغزانده چشم را

 

بر شكل هاي در هم پندارش .

 

خوابي شگ??ت مي دهد آزارش :

 

گل هاي رنگ سر زده از خاك هاي شب .

 

در جاده هاي عطر

 

پاي نسيم مانده ز ر??تار

 

هر دم پي ??ريبي، اين مرغ غم پرست

 

نقشي كشد به ياري منقار

 

بندي گسسته است

 

خوابي شكسته است

 

رؤياي سرزمين

 

ا??سانه شگ??تن گلهاي رنگ را

 

از ياد برده است .

 

بي حر?? بايد از خم اين ره عبور كرد

 

رنگي كنار اين شب بي مرز مرده است(سهراب)

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...