رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
mahdiyeh71

اشـــعــــــار طـــــنــــــز

پست های پیشنهاد شده

معلم از خشم داد میزد

صورتش از خشم گلگون بود

و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان

ولی آخر كلاسی ها...

لواشك بین خود تقسیم میكردند

و آن یكی در گوشه دیگر

جوانان را ورق میزد

با خطی خوانا بر روی تخته ای كز ظلمتی تاریك غمگین بود

تساوی را چنین نوشت : یك با یك برابر است

از میان جمع شاگردان یكی برخاست

همیشه یك ن??ر باید بپا خیزد

به آرامی سخن سر داد :

تساوی اشتباه ??احش و محض است

نگاه بچه ها ناگه به یك سو خیره شد

و معلم مات بر جا ماند

و او پرسید : اگر یك ??رد?? انسان واحد یك بود

آیا باز یك با یك برابر بود ؟

سكوت مدهوشی بود و سوالی سخت

معلم ??ریاد زد : آری برابر بود

و او با پوزخندی گ??ت :

اگر یك ??رد?? انسان واحد یك بود

آنكه زر و زور به دامن داشت بالا بود

و آنكه قلبی پاك و دستی ??اقد زر داشت پایین بود

اگر یك ??رد?? انسان واحد یك بود

این تساوی زیرو رو میشد

حال میپرسیم : یك اگر با یك برابر بود

نان و مال م??تخواران از كجا آماده میگردید ؟

یا چه كس دیوار چین ها را بنا میكرد ؟

یك اگر با یك برابر بود

پس آنكه پشتش زیر بار ??قر خم میشد

با كه زیر ضربت شلاق له میشد

معلم ناله آسا گ??ت :

بچه ها در جزوه خود بنویسید

كه یك با یك برابر نیست

__________________

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عجب رسمیه رسم زمونه

 

خونه مون عیدا پر مهمونه

می رن مهمونا از اونا ??قط

آشغال?? میوه به جا می مونه !

کجاست اون کیوی ؟ چی شد نارنگی ؟

کجا ر??ت اون موز ؟! خدا می دونه !

جعبه خالی ?? شیرینی هنوز

گوشه ی طاقچه پیش گلدونه

عطرش پیچیده تا آشپزخونه

شیرینیش کجاست ؟ خدا می دونه

می رن مهمونا از اونا ??قط

جعبه ی خالی به جا می مونه !

از بس خونه رو به هم می ریزن

آدم مثل اسب(!) تو گ??ل می مونه

یکی نیست بگه خداوکیلی

جای پوست پسته توی قندونه ؟!

قند نص??ه ی عموجون هنوز

خیس و لهیده ته ??نجونه

حالا خداییش قندش مهم نیست

کنار اون قند نص?? دندونه !

می رن مهمونا از اونا ??قط

نص??ه ی دندون به جا می مونه !!

پسته ی خندون ، بادوم شیرین

??ندق در باز ، مال مهمونه

« پرسید زیر لب یکی با حسرت » :

که از این آجیل، به غیر از تخمه،

واسه ما بعدها چی چی می مونه ؟

__________________

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من ،سال موش و کرگدن جان!

 

نو بهار آمد، هوا هم تازه شد

عاشقی هایم چه بی اندازه شد

 

نوبهار آمد به کوه و دشت و باغ

وه چه زیبا می زند چه چه الاغ!

 

دور هر گل بلبلی با روسری

باز می رقصد به سبک بندری !

 

دست هر کس توی دست یار خود

هرکه سرگرم است با دلدار خود!

 

عطر گل پیچیده در دشت و دمن

من ولی تنها به دور از کرگدن!

 

البته تنهای تنها نیستم

بیکس بیکس در اینجا نیستم !

 

یک کمی آنسوترک یک موش ناز

با سبیل خوشگل و دمبی دراز!

 

بر پنیری می زند گهگاه گاز

نیش خود را می کند بر بنده باز !

 

گویدم با لهجه ی مخصوص خود

با همان تکیه کلام لوس خود !

 

«آی پاشو از سرجات، آی یره!

آی هستم با تو، او گوشات کره؟!»

 

«تو مخی بختت حسابی وا بره؟

پاشو و سبزه بزن محکم گره!»

 

«تا بری ماه دیگه ماه عسل!

شایدم سال دیگه بچه بغل!»

 

کرگدن جان، ای نگارین یار من

ای تو تنها همدم و دلدار من!

 

ای تو زیباتر ز هرچه یانگوم!

هیکل تو محشر از سر تا دم است!

 

ای جنی??رلوپز زیبای من!

ای که همچون دخر شایسته ای !

 

کاش در این سال نو، این سال موش

 

آید آن قلب تو هم اندر خروش!

__________________

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

صدای سنگ پا

 

اهل حمامم من

پوستم مهتابی است

پدرم دلاک است

سرطاسی دارد

لنگ می اندازد

*

پدرم شامپو مصر?? کرد

کله اش هی ک?? کرد

و سپس مویش ریخت

و چه اندازه سرش براق است

*

حر??ه ام دلاکی است

هد?? من پاکی است

می نشیند لب سکو آرام

یک ن??ر با احساس

و تصور کرده خوش پرو پاس

*

کودکی را دیدم

می دود در پی صابون و لگن

ای نهان در پس در

خشک آوردم خشک

*

مشتری های عزیز

لگن خاصره ها تان سالم

رخت ها را نکنید

آبمان بند امد

__________________

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مرد یعنی کار و کار و کار و کار

 

یکسره در شی??ت های بیشمار

 

 

مثل یک چیزی میان منگنه

 

روز و شب از هر طر?? تحت ??شار

 

 

مرد موجی است هی در حال دو

 

جان بر آرد تا برآرد انتظار

__________________

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اهل دانشگاهم

روزگارم خوش نیست

ژتونی دارم ، خرده پولی ، سر سوزن هوشی

دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید

دوستانی هم چون من مشروط

و اتاقی که که همین نزدیکی است ،پشت آن کوه بلند.

اهل دانشگاهم !

پیشه ام گپ زدن است.

گاه گاهی هم می نویسم تکلی?? ، می سپارم به شما

تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانی است،

دلتان تازه شود - چه خیالی - چه خیالی

می دانم که گپ زدن بیهوده است.

خوب می دانم دانشم کم عمق است.

اهل دانشگاهم،

قبله ام آموزش ، جانمازم جزوه ، م??هرم میز

عشق از پنجره ها می گیرم.

همه ذرات م??خ من متبلور شده است.

درسهایم را وقتی می خوانم

که خروس می کشد خمیازه

مرغ و ماهی خوابند.

استاد از من پرسید : چند نمره ز من می خواهی ؟

من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟

پدرم استاتیک را از بر داشت و کوئیز هم می داد.

خوب یادم هست

مدرسه باغ آزادی بود.

درس ها را آن روز ح??ظ می کردم در خواب

امتحان چیزی بود مثل آب خوردن.

درس بی رنجش می خواندم.

نمره بی خواهش می آوردم.

تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند

و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت.

درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود.

کم کمک دور شدیم از آنجا ، بار خود را بستیم.

عاقبت ر??تیم دانشگاه ، به محیط خس آموزش ،

ر??تم از پله دانشکده بالا ، بارها ا??تادم.

در دانشکده اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.

من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره10دم دانشکده پشتک می زد.

دختری دیدم که به ترمینال ن??رین می کرد.

اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می ر??ت.

اتوبوسی دیدم کسی از روزنه پنجره می گ??ت «کمک»!

س??ر سبز چمن تا کوکو،

بارش اشک پس از نمره تک،

جنگ آموزش با دانشجو،

جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا،

جنگ نقلیه با جمعیت منتظران،

حمله درس به م??خ،

حذ?? یک درس به ??رماندهی رایانه،

??تح یک ترم به دست ترمیم،

قتل یک نمره به دست استاد،

مثل یک لبخند در آخر ترم،

همه جا را دیدم.

اهل دانشگاهم!

اما نیستم دانشجو.

کارت من گمشده است.

من به مشروط شدن نزدیکم،

آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان،

نبضشان را می گیرم

هذیانهاشان را می ??همم،

من ندیدم هرگز یک نمره20،

من ندیدم که کسی ترم آخر باشد

من در این دانشگاه چقدر مضطربم.

من به یک نمره ناقابل10خشنودم

و به لیسانس قناعت دارم.

من نمی خندم اگر دوست من می ا??تد.

من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم.

خوب می دانم کی استاد کوئیز می گیرد

اتوبوس کی می آید،

خوب می دانم برگه حذ?? کجاست.

هر کجا هستم باشم،

تریا ، نقلیه ، دانشکده از آن من است.

چه اهمیت دارد، گاه می روید خار بی نظمی ها

رختها را بکنیم ، پی ورزش برویم،

توپ در یک قدمی است

و نگوییم که ا??تادن م??هوم بدی است !

و نخوانیم کتابی که در آن ??رمول نیست.

و بدانیم اگر سل?? نبود همگی می مردیم!

و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می ا??تادیم!

و بدانیم اگر نقلیه نبود همگی می مانیم

و نترسیم از حذ?? و بدانیم اگر حذ?? نبود می ماندیم.

و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم

و نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نیست

و اگر هست چرا یخ زده است.

بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم.

کار ما نیست شناسایی مسئول غذا،

کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی،

پیوسته شناور باشیم

__________________

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کیسه میکنم چه روان کیسه میکنم

من در حمام دارالامان کیسه میکنم

 

نی ??کرجاه وچوکی ونی منصب ومقام

آسوده از متاع جهان کیسه میکنم

 

از تار تار کیسه من چرک میچکد

آزاده ام ز چرک زمان کیسه میکنم

 

آدم کجاست؟ جان برادر ز بخت شور

شد سالها که پشت خران کیسه میکنم

 

از زور دست و پنجه خود جیره میخورم

بی کن??رانس و نطق و بیان کیسه میکنم

 

از کیسه مالی، کیسه من پر زم??لسیست

ت?? میکنم به مال جهان کیسه میکنم

 

شبها که میروم، لب گلخن به خواب ناز

درخواب، دست و پای زنان کیسه میکنم

 

من کیسه مال نامی و مشهور کابلم

بی خطکش و طرح و پلان کیسه میکنم

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مناظره ??ولاد و بتن

 

یاد دارم که شبی در دل دال *** بین ??ولاد و بتن گشت جدال

هر دو از خستگی و کار زیاد *** بر ??لک برده دو صد ناله و داد

بتنش گ??ت به صد خشم و خروش *** ای تو زنازکی همچون دم موش

با چنین هیکل نازک که تراست *** طاقت و تاب ??شاریت کجاست

جمله نیروی ??شاری به من است *** زان مرا مانده و ا??سرده تن است

گ??ت ??ولاد که ای یار عزیز *** این چنین سخت تو با من مستیز

من و تو راحت و آسوده بدیم *** هریکی در طر??ی توده بدیم

روزی آمد بر ما صاحب کار *** با من و با تو چنین کرد قرار

که بیاییم و به هم در سازیم *** کار او زود به راه اندازیم

او به ما وعده خوبی‎ها داد *** وعده لط?? و نکویی‎ها داد

گ??ت جای تو به بالا سازم *** بهرت از چوب متکا سازم

گرچه اول بنهاد او دو سه بند *** لیک برداشت پس از روزی چند

زان سپس ما ب??تادیم به کار *** من ??تادم به کشش تو به ??شار

بین کنون از چه در این حال شدیم *** راست بشنو زمن، اغ??ال شدیم

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

الا اى دختر شیک

بلند بالا و باریک

تو مرغی من خروسم!

تو آردک من سبوسم

تو دینار من ??لوسم

بشو امشب عروسم

که لبهاتو ببوسم!

تو بیلی من کلنگم

تو آهو من پلنگم

تو مستی من ملنگم

بیا امشب به جنگم

که من تیمور لنگم! __________________

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عید است ولی شکم چرانی نکنید!

با شکم خویش تبانی نکنید

 

از خوردنی آنچه را تعر?? کردند

در شکم خویش بایگانی نکنید

__________________

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خانم ناهید نوری :

به نام خدایی که زن آ??رید / حکیمانه امثال ?? من آ??رید

خدایی که اول تو را از لجن / و بعداً مرا از لجن آ??رید !

برای من انواع گیسو و موی / برای تو قدری چمن آ??رید !

مرا شکل طاووس کرد و تورا / شبیه بز و کرگدن آ??رید !

به نام خدایی که اعجاز کرد / مرا مثل آهو ختن آ??رید

تورا روز اول به همراه من / رها در بهشت عدن آ??رید

ولی بعداً آمد و از روی لط?? / مرا بی کس و بی وطن آ??رید

خدایی که زیر سبیل شما / بلندگو به جای دهن آ??رید !

وزیر و وکیل و رئیس ات نمود / مرا خانه داری خ??ن آ??رید

برای تو یک عالمه ک??یْس?? خوب / شراره ، پری ، نسترن آ??رید

برای من اما ??قط یک ن??ر / براد پیت من را حَسَنْ آ??رید !

برایم لباس عروسی کشید / و عمری مرا در ک??ن آ??رید

به نام خدایی که سهم تو را / مساوی تر از سهم من آ??رید

__________________

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اجاره نشین

 

دوش صاحبخانه در کوچه گریبانم گر??ت

گ??تمش ای دوست این پیراهن است ا??سار نیست

گ??ت : پس ا??تاده چندین ماه اجاره خانه ات

گ??تم : آهی در بساط آدم بیکار نیست

گ??ت : می بینم که تو شلوار نو کردی به پا

گ??تمش : تقدیم ، ما را حاجت شلوار نیست

گ??ت : اثاث خانه ی خود را بزن چوب حراج

گ??تم : این دیگ و سه پایه لایق سمسار نیست

گ??ت : ??رش زیر پایت را گروگان می برم

گ??تمش : پوسیده جز نقشی ز پود و تار نیست

گ??ت : می ریزم اثاثت را برون ، گ??تم : عجب

جنگل این شهر را قانون مگر در کار نیست ؟

گ??ت : حکم تخلیه دارم ز قاضی ، گ??تمش :

قاضیان را هیچ بیم از ایزد جبار نیست ؟

گ??ت : رو جای دگر ، ملک دگر ، شهر دگر

گ??تمش : سرگشته را جایی در این پرگار نیست

گ??ت : برخیز و برو در کوه و صحرای خدا

از چه رو در شهر ماندی گر تو را دینار نیست ؟

گ??تم : از آن رو که می گ??تند هجده سال پیش

جمله را خانه دهیم و غصه ای در کار نیست .

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مقصود تویی ، کعبه و بتخانه بهانه

 

حاجی رجب از مکه چو برگشت به میهن

آورد دو صد گونه ره آورد به خانه

اشیای گرانقیمت و اجناس ن??یسی

کز حسن و ظرا??ت همه را بود نشانه

از رادیو و ساعت و یخچال و ??ریزر

تا اودکلن و هوله و آیینه و شانه

از پرده ی ابریشم و رو تختی مخمل

تا جامه ی مردانه و ملبوس زنانه

در جعبه ی محکم همه را بسته و چیده

تا لطمه نبیند ز آ??ات زمانه

دیدم که بر آن جعبه نوشته است ظری??ی :

مقصود تویی ، کعبه و بتخانه بهانه !

 

__________________

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آن قصر كه جمشید در او جام گر??ت// از بهر خریدنش همش وام گر??ت

 

چون قسط نداد بانک مسکن با زور// آن قصر زجمشید سرانجام گر??ت

__________________

 

پدر از ژاندارم می ترسید

من از سپاهی دانش

و دهاتی رکیک ترین ??حش بود

یک روز پیژامه راه راه پدر را باد برد

رادیو دنیا را دهکده کوچکی اعلام کرد

با پرچمی راه راه

و همه با کمال ا??تخار دهاتی شدند!

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سلام, واقعاً زیبا هستند

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...